افغانستان سرزمین کبود



+ ادوارد هشتم رو می‌شناسی؟ 

 

_ نه! 

+ ادوارد هشتم بزرگترین پادشاهی جهان رو داشت، اون به هشتاد و چند سالگی فکر می‌کرد، هشتاد و چند سالگی وقتیه که هر چیزی معنای واقعی خودش رو پیدا می‌کنه! 

ادوارد هشتم پادشاهی بریتانیا رو واسه بودن با زنی که نمی‌تونست ملکه بشه رها کرد. 

جای کاخ‌های لندن رو اتاق اون زن گرفت، جای ثروت اسکاتلند رو لبخندش، جای سفرهای دور و دراز رو قدم زدن باهاش، جای مجلل‌ترین رستوران‌ها رو یک فنجان چایِ همراهش،  

تا حالا به هشتاد و چند سالگی فکر کردی؟ 

_ نه! 

+ اگه پیر بشی و اونی که می‌خوای کنارت نباشه، جای همه‌چیز خالیه. 

خالیِ خالی.

 


این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود.

 

یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.

نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.

 

مضمون این نامه :

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت جناب خدا 

سلام علیکم ،اینجانب بنده ی شما هستم.

 

از آن جا که شما در قران فرموده اید :

"و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها"

هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»

من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.

در جای دیگر از قران فرموده اید :

"ان الله لا یخلف المیعاد"

مسلما خدا خلف وعده نمیکند.

 

بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :

۱ - همسری زیبا و متدین

۲ - خانه ای وسیع

۳ - یک خادم

۴ - یک کالسکه و سورچی

۵ - یک باغ

۶ - مقداری پول برای تجارت

۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.

 

مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی

 

نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید،مسجد خانه ی خداست.

 پس بهتره بگذارمش توی مسجد.

 

می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان)

نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه

و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه!

 

او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.

صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره.

کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته،از آن جا که(به قول پروین اعتصامی)

 

"نقش هستی نقشی از ایوان ماست 

آب و باد وخاک سرگردان ماست"

 

ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه.

 

ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.

او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند.  وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند 

دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:

 

نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند پس ما باید انجامش دهیم.

 

و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.

این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود.

 

این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید.

 

 

 


+ ادوارد هشتم رو می‌شناسی؟ 

 

_ نه! 

+ ادوارد هشتم بزرگترین پادشاهی جهان رو داشت، اون به هشتاد و چند سالگی فکر می‌کرد، هشتاد و چند سالگی وقتیه که هر چیزی معنای واقعی خودش رو پیدا می‌کنه! 

ادوارد هشتم پادشاهی بریتانیا رو واسه بودن با زنی که نمی‌تونست ملکه بشه رها کرد. 

جای کاخ‌های لندن رو اتاق اون زن گرفت، جای ثروت اسکاتلند رو لبخندش، جای سفرهای دور و دراز رو قدم زدن باهاش، جای مجلل‌ترین رستوران‌ها رو یک فنجان چایِ همراهش،  

تا حالا به هشتاد و چند سالگی فکر کردی؟ 

_ نه! 

+ اگه پیر بشی و اونی که می‌خوای کنارت نباشه، جای همه‌چیز خالیه. 

خالیِ خالی.

 


 

 

 

 

یکی از آرامگاههای اهل سنت در شهر هرات است اما میزبان بسیاری از اهل تشییع نیز بوده و هست و روزهای چهارشنبه هم مختص بانوان است

مهمترین و با سند ترین روایت از خواجه غلطان ولی این است که:

خواجه غلطان وقتی به سمت هرات می‌آمد از جانب کوهی وارد شهر هرات شد درین حال گفت که این شهر شهر اولیا است و هر چند قدم آن آن اولیایی خفته‌است پس من نمی‌توانم روی آن گام بگذارم که توهین به آنان خواهد شد . پس تصمیم گرفت که غلط ن وارد شهر شود تا به گفته خودش گام بر خاک اولیا نگذارد . و او در همین چرخش نیز جان به جان آفرین تسلیم کرد .

شیخ یحیی ابن عمار سجستانی مشهور به خواجه غلتان عارفی بزرگوار و معاصر خواجه عبدالله انصاری بودند که در سال 422ه.قمری که پیر هرات  به سن 26 سالگی رسیده بودند وفات کرده در این محل دفن شدند ایوان عالی شمال مزار شیخ بعد ازعصر تیموریان آباد شده است. در خلف قبر شیخ یحیی قبر علی شریفی هروی متوفی در سال 436 ه.قمری واقع است.

در قسمت شرقی آرامگاه خواجه غلطان زمینی چهار گوش وجود دارد . در بخشی از این زمین سنگ تختی وجود دارد . بازدید کنندگان این مزار معمولا سر خود را رو یا سنگ می گذارند و دو دست خود را جلوی چشمان خود می ‌گیرند و به توصیه مسئول این مزار سوره حمد و فاتحه را می خوانند و سپس با نیروی خود در همان حالی که چشمان خود را بسته ‌اند سه چرخ به دور خود می ‌چرخند پس از چرخ سوم بنا به نیرویی که تاکنون ناشناخته مانده‌ است این چرخش ادامه پیدا می‌ کند و فرد را در سراسر زمین به گردش می ‌آورد بطوری که باید فرد دیگری بیاید و او را از حرکت باز دارد .

کسی که نیت صاف نداشته باشد و یا اینکه عقیده نداشته باشد اصلاً قلت نمی خورد و اگه هم قلت بخورد ممکن است آسیب ببیند.اگر مستقیم برود و یا به سمت قبله قلت بخورد نیتش خوب و اگر نه که نیت خوبی ندارد.اینجوری تعریف می کنندکه در دوره طالبان یکی از فرمانده ها طالبان اومده دراز کشیده تا قلت بخورد اما وقتی قلت خورده چنان به دیوار و اطراف کوبیده شده که  افرادش به زحمت توانستند او رابگیرند

 


 

سیدرضا محمدی شاعر افغان که حالا در لندن زندگی می کند، سالها پیش در ایران به شهرت رسید

 

دومین دفعه ای که از افغانستان وارد ایران می شدم. زمان طالبان بود. پدرم راهی ام کرد که زنده بمانم. تا لب مرز با من آمد و در راه مرز به من گفت که چطور سال ها پیش خود او نیز این راه را قاچاق طی کرده و قبل از او پدرش نیز قاچاقی از همین مرز رد شده بوده.

 

اما هر دو مطمئن بودیم که پدر بزرگ او ازین مرز بدون قاچاق گذشته است چرا که اصولا آن وقت کسی مرز را نکشیده بود و پدر بزرگ ما باید هر ساله به مشهد می آمده که در آن زمین و خانه و فامیل داشته، دختر داده و دختر گرفته بوده وقبری در حرم خریده بوده که البته کشیدن مرز هیچ گاه نگذاشت به آن قبر خریداری شده برگردد.

 

مسجد حاج در مرکز شهر مشهد، مسجد اجدادی ما بود و همه خانواده مادری ام در همین شهر زمین دار بودند با اینهمه باز باید من این راه را کی طی می کردم. ۳۳ ساعت دشت و کوه و بیابان را در نوردیدیم .تا رسیدیم به شهری که هم از ریشه های من پر بود هم از خاطرات دوران کودکی ام.

ادامه مطلب


 

 

یه روزی همه‌ی زخمهای زندگی خوب میشه.

اما بعضی حرفا هیچوقت فراموش نمیشه.

نه که چون حرفه تلخه، نه؛

چون کسی بهت میگه که انتظارشو نداشتی.

رفتار بعضی از آدما هیچوقت از ذهنت پاک نمیشه شاید اون رفتار از نظر خیلیا، بد نباشه اما فقط خودتویی که میفهمی چقدر به خاطر رفتارش داغون شدی.

بعضی وقتا باید سکوت کنی و فقط به خاطر خودت پیگیر چیزی نشی

اما هیچوقتم یادت نمیره که چی بهت گذشت تا گذشت.

 

 هوای زبون خودمون و دل دیگری رو داشته باشیم.

 

 


همو کاغذ اخبار کیک پر که از کیک کرده مزه دار بود یادتان است که با دندان تراشش میکردیم؟ همو الکول زدن پیش از پیچکارى که از سوزن پیچکارى کرده خطرناکتر بود؟ همو رنگ پوقانه هاى هوایى از دور؟؟؟ بلى کلش در اشتکى، بیخبر از ت و جنگ

 

 

 

 

 

طفولیت امرا در یک صلح نسبى در کابل به یاد دارم. در کودکى زمانیکه رنگ پوقانه ها را از دور میدیدیم دو پا داشتیم دوى دیگر قرض میکردیم، از بزرگان پول میگرفتیم و پوقانه میخریدیم، اغلبا" آبى یا گلابى یا زرد خالخالى. از جنگ و ت اصلا" چیزى نمى فهمیدیم، تنها داکتر نجیب و کشتمند را میشناختم، مچم چرا کشتمنده.

 

 

 

از وحشت جنگ زمانى خبر شدم که پدرم زخمى شد، چهارصد بستر را شناختم و در آنجا بوى الکول، تینچر، مردم با پاها و دستهاى قطع شده را دیدم. فهمیدم که دنیا تنها همان پوقانه هاى رنگه، مرغک و کفترک جورشده از حلوائ سر سوته، آیس کریم، اسفلس، ده بى سى، چشم پتکان، آبوبه جان آبوبه، الم دلم اسپاتنگ و اکو بکو سرسندوکو نیست. زنده گى با ماین و زخم و تینچر و بنداژ و چهارصد بستر، بعدتر گرررمبب راکت و بمهاى خوشه یى مارا آشنا ساخت. زنده گى دیگر پوقانه' هوایى' نبود که تارش را در انگشت خود گره میکردیم، دیگر پوقانه' دیوالى نبود که در جاکت خود میمالیدیم، در بالشت بالا میشدیم و در دیوار میچسپاندیم. زنده گى دیگر پوقانه ترکیده' نبود که پارچه هایش را با دهن پوقانه گک هاى خردتر میساختیم و با دندان میکفاندیم که تققققق کند، حتى پس مانده هاى پوقانه را میجویدیم، یادتان است که غژژ غژژ میکرد چى اشتکهاى بودیم تا آخرین رمق حیات پوقانه از آن بهره میبردیم ☺ با دخترهای کوچه گی در آخر از لاشتیک پوقانه انگشتر میساختیم و خاله گکانى میکردیم

 

 

 

این همه لذت و بهره جویى از یک پوقانه' بیچاره تنها در روزهاى صلح مزه میداد روزهاییکه در بخش مصرف پوقانه (بر اساس تیورى اقتصاد ى هم مکسیمالیست بودیم و هم یوتیلیتاریست، هم مکرو ایومیک میسنجیدیم و هم میکرو ایومیک). 

 

دیشب صحبت هاى تیلفونئ طولانى با دو دوستم داشتم که به نحوى مخالف مذاکرات صلح بودند (دو مخاطب خاص) و از بعضى پستهایم در مورد صلح انتقاد کردند.

 

 

 

عزیزانم! بگذارید اولاد افغان رنگهاى خوب را تجربه کند، جنگ، بمب، راکت، بى ٥٢ و چینوک و مچم چطورکایى تنها بدبخت میسازد.

 

گاندى میگوید صلح باید راه باشد نه هدف، من میگویم بلى گاندى جى صدقى جان لاغرت و کالاى سفیدت که هیچ تاحالى نفامیدم که همو سارى است یا لنگ، خو به هر صورت صلح باید راه باشد درست گفتى، راه مملو از رنگهاى خوب. صلح رنگ همان پوقانه هایست که من از آن لذت میبردم، همان کاغذ اخبار زیر کیک است که از کیک کرده مزه دارتر بود، با دندان میتراشیدیم و لذت میبردیم بى خبر از دندانهاى زهرئ انتحار و انفجار. صلح همان پنبه گک الکول پر بود که قبل از پیچکارى و واکسین مارا وارخطا میساخت (ولى به فایده ما بود و اقلا" فلج نمیشدیم یا نمى مردیم) صلح آن همه خوبیهایست که آنرا اشتکانه تجربه کردیم.

 

 

 

پس مخالفت با صلح نمایانگر ضعف در حس انسانیت است، ضعف در لمس آن همه خوبیها، رنگها، مزه ها و عدم روادارئ آن به اشتکها.

 

 

 

بانیش که بیایه صلح کنه، بان که بچیش پوقانه را بکفانه نه بابیش خوده، بان که بچیش پیچکارى و واکسین شوه، پوقانه' ترقیده ره غژژ غژژ بجوه، در اشتکى پوقانه هوایى ره تجربه کنه نه طیاره' بى پیلوته، بان که بچه تو به بچه او و بچه' او به بچه' تو پشتک بته و از درخت خانه' تان اشتکانه سیب و آلوبالو بند، نه مال ملته. بان که همه خوبیهارا تجربه کنند، جوهر انسانیت هم ورسره.

 

 

 

نوت: جنبه' پوقانوئ صلح که اینقدر مثبت است، از جوانب بشرى، اجتماعى، اقتصادى و غیره و غیره اش خو نپرس و نپرس!

 

 

 

 


همو کاغذ اخبار کیک پر که از کیک کرده مزه دار بود یادتان است که با دندان تراشش میکردیم؟ همو الکول زدن پیش از پیچکارى که از سوزن پیچکارى کرده خطرناکتر بود؟ همو رنگ پوقانه هاى هوایى از دور؟؟؟ بلى کلش در اشتکى، بیخبر از ت و جنگ

 

طفولیت امرا در یک صلح نسبى در کابل به یاد دارم. در کودکى زمانیکه رنگ پوقانه ها را از دور میدیدیم دو پا داشتیم دوى دیگر قرض میکردیم، از بزرگان پول میگرفتیم و پوقانه میخریدیم، اغلبا" آبى یا گلابى یا زرد خالخالى. از جنگ و ت اصلا" چیزى نمى فهمیدیم، تنها داکتر نجیب و کشتمند را میشناختم، مچم چرا کشتمنده.

 

از وحشت جنگ زمانى خبر شدم که پدرم زخمى شد، چهارصد بستر را شناختم و در آنجا بوى الکول، تینچر، مردم با پاها و دستهاى قطع شده را دیدم. فهمیدم که دنیا تنها همان پوقانه هاى رنگه، مرغک و کفترک جورشده از حلوائ سر سوته، آیس کریم، اسفلس، ده بى سى، چشم پتکان، آبوبه جان آبوبه، الم دلم اسپاتنگ و اکو بکو سرسندوکو نیست. زنده گى با ماین و زخم و تینچر و بنداژ و چهارصد بستر، بعدتر گرررمبب راکت و بمهاى خوشه یى مارا آشنا ساخت. زنده گى دیگر پوقانه' هوایى' نبود که تارش را در انگشت خود گره میکردیم، دیگر پوقانه' دیوالى نبود که در جاکت خود میمالیدیم، در بالشت بالا میشدیم و در دیوار میچسپاندیم. زنده گى دیگر پوقانه ترکیده' نبود که پارچه هایش را با دهن پوقانه گک هاى خردتر میساختیم و با دندان میکفاندیم که تققققق کند، حتى پس مانده هاى پوقانه را میجویدیم، یادتان است که غژژ غژژ میکرد چى اشتکهاى بودیم تا آخرین رمق حیات پوقانه از آن بهره میبردیم ☺ با دخترهای کوچه گی در آخر از لاشتیک پوقانه انگشتر میساختیم و خاله گکانى میکردیم

 

این همه لذت و بهره جویى از یک پوقانه' بیچاره تنها در روزهاى صلح مزه میداد روزهاییکه در بخش مصرف پوقانه (بر اساس تیورى اقتصاد ى هم مکسیمالیست بودیم و هم یوتیلیتاریست، هم مکرو ایومیک میسنجیدیم و هم میکرو ایومیک). 

دیشب صحبت هاى تیلفونئ طولانى با دو دوستم داشتم که به نحوى مخالف مذاکرات صلح بودند (دو مخاطب خاص) و از بعضى پستهایم در مورد صلح انتقاد کردند.

عزیزانم! بگذارید اولاد افغان رنگهاى خوب را تجربه کند، جنگ، بمب، راکت، بى ٥٢ و چینوک و مچم چطورکایى تنها بدبخت میسازد.

 

گاندى میگوید صلح باید راه باشد نه هدف، من میگویم بلى گاندى جى صدقى جان لاغرت و کالاى سفیدت که هیچ تاحالى نفامیدم که همو سارى است یا لنگ، خو به هر صورت صلح باید راه باشد درست گفتى، راه مملو از رنگهاى خوب. صلح رنگ همان پوقانه هایست که من از آن لذت میبردم، همان کاغذ اخبار زیر کیک است که از کیک کرده مزه دارتر بود، با دندان میتراشیدیم و لذت میبردیم بى خبر از دندانهاى زهرئ انتحار و انفجار. صلح همان پنبه گک الکول پر بود که قبل از پیچکارى و واکسین مارا وارخطا میساخت (ولى به فایده ما بود و اقلا" فلج نمیشدیم یا نمى مردیم) صلح آن همه خوبیهایست که آنرا اشتکانه تجربه کردیم.

پس مخالفت با صلح نمایانگر ضعف در حس انسانیت است، ضعف در لمس آن همه خوبیها، رنگها، مزه ها و عدم روادارئ آن به اشتکها.

بانیش که بیایه صلح کنه، بان که بچیش پوقانه را بکفانه نه بابیش خوده، بان که بچیش پیچکارى و واکسین شوه، پوقانه' ترقیده ره غژژ غژژ بجوه، در اشتکى پوقانه هوایى ره تجربه کنه نه طیاره' بى پیلوته، بان که بچه تو به بچه او و بچه' او به بچه' تو پشتک بته و از درخت خانه' تان اشتکانه سیب و آلوبالو بند، نه مال ملته. بان که همه خوبیهارا تجربه کنند، جوهر انسانیت هم ورسره.

 

 

 

نوت: جنبه' پوقانوئ صلح که اینقدر مثبت است، از جوانب بشرى، اجتماعى، اقتصادى و غیره و غیره اش خو نپرس و نپرس!

 

 

 

 


 

کتاب راز خوابیده» نوشته‌ی رزاق مامون»، اگرچه به واسطه‌ی سال‌ها جنگ و خشونت و کشتار و سندسوزی در افغانستان از سویی و عدم انتشار اسناد واقعیِ دولت‌های دخیل در بحران سال‌های اخیر افغانستان از دیگر سو از فقر منابع دست اول و موثق رنج می‌برد، اما بی‌گمان چنان که خود نویسنده مدعی است؛ تا حدودی توانسته است راز پنهان اسارت و قتل دکتر نجیب الله» را از پس پرده‌ها بیرون بکشد و روشنایی ولو کم‌نور بر این فصل سیاه تاریخ افغانستان بتاباند.

سقوط دولت نجیب‌الله و در نهایت قتل وی که از اولین دخالت‌های ملموس امریکا و غرب در دیگر کشورها پس از جنگ سرد بوده است، از این جهت که سرزمین افغانستان را به خاک مستعدی برای پرورش آنچه بعدها بنیادگرایی مذهبی (در قاموس طالبان»، القاعده» و دیگر شعوب آن) نامیده شد، تبدیل کرد از اهمیت بالایی برخوردار است. شاید ایالات متحده برای نخستین بار مدل پساجنگ سرد خود را در افغانستانِ بعد از نجیب‌الله پیاده کرد. بدین شکل که با سیاه‌نمایی معمول تبلیغاتی و فعال‌سازی بنیادگرایان مذهبی در قامت مجاهدان رهایی بخش، نخست هیولایی رسانه‌ساز که از نجیب‌الله ساخته بود و به خورد جامعه‌ی جهانی و حتا مردم افغانستان داده بود را از صحنه محو کرد، سپس با برآوردن دولتی دینی و به غایت واپس‌گرا و متحجر به نام طالبان (که بنا بر مدعیات همین کتاب سازمان استخبارات این دولت را خود ایالات متحده، انگلستان و پاکستان سامان دادند) در کنار مخدوش کردن حافظه‌ی تاریخی مردم افغانستان و جهان، زمینه‌ی دخالت مستقیم و ناجیانه‌ی خود را در این کشور فراهم کرد و مدل دموکراسی جنگی خود را این‌گونه استوار کرد که ببینید؛ ایالات متحده شما را از چنگ طالبان رهانید و به بهشت کرزای رهنمون کرد.» چه بسیار بوق‌ها که از پی هم این نغمه را جار زده‌اند بی‌آنکه در صدد این برآیند که بگویند آیا قبل از طالبان سرزمین افغانستان عاری از سامان و حداقل امکان زیستن بود و آیا تاریخ افغانستان از عصر طالبان شروع شده بود و بلندتر از همه آیا مگر طالبان هرزه‌علف‌های خودرویی بودند که اینک با تیغ امریکایی باید از خاک افغانستان زدوده شوند؟

رزاق مامون در این کتاب دو اسم را مورد تاکید قرار داده است. غرزی خواخوگی» و شهنواز تنی» کسانی هستند که نه تنها در دوران حکومت نجیب‌الله در صدد کودتایی ناموفق و بفرموده‌ی اربابان خارجی خود برآمده بودند، بل‌که پس از سقوط نجیب‌الله و واپس نشاندن ائتلاف شمال از قدرت موقت توسط طالبان، از همان اربابان خارجی خود ماموریت یافتند در اولین فرصت نجیب‌الله را از دفتر سازمان ملل بیرون کشیده و از بین ببرند و بعد از آن به سرعت سازمان امنیت طالبان را برقرار سازند. این دو تن بنا بر اطلاعاتی که هم در کتاب و هم در پیشگفتار آن ارائه می‌شود، حتا بعد از سقوط طالبان نیز در مرکزیت قدرت جدید باقی می‌مانند تا نخ تسبیحی باشند که دانه‌هایی چون کرزای و ملاعمر و بن لادن را به شیخک تسبیح که دولت‌های غربی باشند متصل ‌کنند.

همچنین در کتاب می‌خوانیم که به رغم پناهندگی اسارت‌گونه‌ی نجیب الله در دفتر کابل سازمان ملل، در دوران حکومت موقت ائتلاف شمال، روابط خوبی میان احمدشاه مسعود و دکتر نجیب برقرار بوده، به گونه‌ای که نجیب گاهی م‌ها و تذکراتی که لازم می‌دیده‌ است را به وی منتقل می‌کرد.


♤ ی فقط بالا رفتن از دیوار مردم نیست

 

♤ وقتی پزشکی برای نفع رساندن به همکار و رفیق رادیولوژیست خود، بیمار بی خبر از همه جا را به او حواله میکند،

این ی است!

 

♤ وقتی راننده تاکسی مسافر شهرستانی ناآشنا را در شهر دور خودش می چرخاند و دو برابر کرایه میگیرد،

این ی است!

 

♤ وقتی تعمیرکار ماشین با دست های چرب و چیلی و درحالیکه عرق پیشانی اش را پاک میکند، برای تعویض یک پیچ از شما دویست هزارتومان میگیرد، شما نمیدانید و تشکر هم میکنید، ولی خودش میداند که حق العمل اش پنج هزار تومان است،

این ی است!

 

♤ وقتی کارمند مملکت به جای کار، میگوید سیستم قطعه و بازی می‌کند و فیلم دانلود میکند،

این ی است!

 

♤ وقتی به جای حل کردن مشکل مردم، مدام وعده میدهید، اعتماد آنها را می ید و در ادامه ایمان و دین و باورش هم به خدا کمرنگ میشود،

این ی‌ است!

 

♤ وقتی استاد بدون مطالعه وارد کلاس میشود و برای پر کردن وقت کلاس از دانشجوها میخواهد یکی یکی بیایند و کنفرانس! بدهند،

این ی است!

 

♤ وقتی کارخانه داری به جای لیمو، اسید سیتریک می ریزد توی شیشه و به اسم آبلمیوی خالص به خلق الله میفروشد،

این ی است!

 

♤ وقتی مامور بهداشتی اینها را می بیند و صورتش را آنطرف میکند،

این ی است!

 

♤ ی فقط جیب بُری توی اتوبوس نیست، ها هم همیشه روی دست شان خالکوبی های گنده ندارند و کاپشن خلبانی نمی پوشند!

 

ها میتوانند بوی خوش ادکلن بدهند، ساعت گرانقیمت ببندند، میتوانند لباس مارک دار بپوشند و حرفهای قلمبه سلمبه هم پست کنند و بزنند، اما وقت و عمر مردم را بند!

 

♤ های تابلودار! هایی که دست و پایشان را خالکوبی اژدها میکنند، به مراتب از های کت و شلوار پوش و ادکلن  زده قابل تحمل ترند!

 

♤ احساس مسولیت و وجدان داشته باشیم!

مطمئن باشیم چوب خدا صدا ندارد

ی نکنیم تا مملکتمان  اصلاح شود

 

از کشورهای در حال توسعه از دانشگاهها و اجتماع انها تنها ی و خیانت را یاد نگیرید و این اموخته های پلید را در مملکت و در حق هموطن خویش نکنید

 

 


رابطه ای هست در فرنگ که به آن میگویند : لانگ دیستنس»
یعنی دو معشوقه،وابسته به هم اما دور از هم
دراین رابطه نه‌نامهربانی هست و نه بی معرفتی اما یک جای کار میلنگد و این لانگ بودنِ دیستنسشان است!
اینکه عصبانیت و مهربانی و عشق و علاقه را باید از طرز تایپ کردن و یا از صدایش بفهمی
گاهی در دلت غوغاست که فقط چنددقیقه رودرروی تو باشد فقط نگاهش کنی
اما نمیشود،نیست،نمیتوانی
بوسه و آغوش هایی که نوشته میشود ولی حس نمیشود
حال بگذریم از سوء تفاهم هایی که بوجود میاید
آخر نمیشود به این پیام ها یک فایل اضافه کرد که این گله گذاری و اخم ها از سر نیاز است،که تورا کنار خودم کم دارم
کم کم برای پیش گیری از ناراحتی ها و تنش ها سکوت میکنی و به خودت وعده میدهی که باشد برای روزی که آمد
اینجوری است که این رابطه ها باعث‌میشود؛
نخواهی،نشنوی،نگویی و حتی نبینی
حالا حساب کن فرد مورد نظر دراین رابطه نزدیکتر از دوست باشد یا یک آشنای مجازی
فرض کن مرد زندگیت، زن زندگیت باشد، دیگر واوِیلاست
آن وقت است که قلب آدم در هر پیام و کلام و زنگی از خواستن و نداشتن پاره پاره میشود.
.

 


 

 

در نشست ادبی  برسی ادبیات افغانستان در 32 نمایشگاه بین اللملی کتاب تهران در سالن علامه دهخداـ  سالن ناشران خارجی

 

نصیر احمد آرین، استاد دانشگاه افغانستان بیان کرد: شعر معاصر افغانستان بعد از طالبان را می‌توان به دو دوره‌ی دهه اول بعد از طالبان و دهه دوم تقسیم کرد.


دانشجوی دکترای دانشگاه علامه طباطبایی اظهار کرد: با عبور طالبان، موج جدید فرهنگی در هرات، کابل و بلخ شکل گرفت و در این دوره شاعرانی نظیر روح‌الله بهرامیان، روح‌الامین امینی، شهیر داریوش و . ظهور کردند.


وی درباره‌ی ویژگی‌های اشعار دهه‌ی اول بعد از طالبان گفت: اشعار این دهه مولفه‌ مهمی را کم داشت. در شعرهای این دوره دچار شک و حس تعلیق معنا نمی‌شویم. در حالیکه این حس تعلیق و عدم معنا در امر شعر و شاعری بسیار مهم و مطرح بوده است. طوریکه این حس تعلیق را می‌توان به‌‌خوبی در اشعار مولانا شاهد بود.


آرین اضافه کرد: شعرهای دوره‌ی اول بعد از طالبان، از لایه‌های تفسیری چندانی برخوردار نبوده و دلیل این امر فوران خلاقیت در شعرهای جوانان شاعر، اشتیاق عبور از یک مرحله، آزادی در شعرسرایی و عقده‌گشایی از مسائلی بود که بعد از خروج طالبان در افغانستان روی داد. البته رشد فضای مجازی توانست ادبیات افغانستان را به سایر ملت‌ها معرفی کند و این از مزیت‌های این دوره بود.


وی درباره‌ی ویژگی اشعار دوره‌ی دوم بعد از طالبان گفت: اشعار این دوره، واجد لایه‌های تفسیری شده و برخلاف نظام شعری قبلی، دموکراتیک می‌شود، به گونه‌ای که از اشعار می‌توان برداشت‌های متفاوت داشت. همچنین در اشعار این دوره شک معنایی به وجود می‌آید و حس تعلیق جای قطعیت معنایی را می‌گیرد.


آرین با اشاره به سیر تحول شاعران افغانی طی 18 سال گذشته بیان کرد: از شاعران این دوره می‌توان به مهتاب ساحل، مژگان فرامنش، رامین مظهر، تمنا توانگر و هلال فرشیدگر اشاره کرد.


وی در پایان خاطرنشان کرد: در حوزه‌ی شعر سپید و نیمایی، اشعار افغانستان در حالت جنینی قرار دارند و بیشتر از آنکه تولد یابند، سقط می‌شوند و در این سبک شاعران افغانی دچار توهم و عیب تکنیک هستند.

 


● 4 نفر از پیامبرانی که عرب.زبان بودند:
- حضرت هود(ع)
- حضرت صالح(ع)
- حضرت شعیب(ع)
- حضرت محمد(ص)
● پیامبرانی که با هم پسرخاله بودند:
- حضرت عیسی(ع) و حضرت یحیی(ع)
● پیامبرانی که هرگز ازدواج نکردند:
- حضرت عیسی(ع)
- حضرت یحیی(ع)
● پیامبرانی که با هم برادر بودند:
- حضرت موسی(ع) و حضرت هارون(ع)
- حضرت اسمائیل(ع) و حضرت اسحاق(ع)
● پیامبرانی که پدر و پسر بودند:
- حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسماعیل(ع)
- حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسحاق(ع)
- حضرت یعقوب(ع) و حضرت یوسف(ع))
● پیامبرانی که دو نام داشتند:
- حضرت محمد(ص)- احمد
- حضرت یونس(ع)- ذوالنون
- حضرت عیسی(ع)- مسیح
- حضرت خضر(ع)- ملیقا
- حضرت یعقوب(ع)- اسرائیل
- حضرت یوشع بن نون(ع)- ذوالکفل
● پیامبر اکرم(ص) چند مرتبه به معراج رفتند؟
- 2 مرتبه »
● حضرت یونس(ع) چند شبانه.روز در شکم ماهی بودند؟
- 7 شبانه.روز »
● تعداد پیامبرانی که در بنی.اسرائیل مبعوث شدند:
- 600 پیامبر »
● پیامبرانی که پادشاه روی زمین بودند:
- حضرت سلیمان(ع)
- حضرت ذوالقرنین(ع)
● آخرین پیامبری که وارد بهشت می.شود؟
- حضرت سلیمان(ع)»
● پیامبرانی که با هم، هم.عصر بودند؟
- حضرت خضر(ع)
حضرت موسی(ع)
حضرت شعیب(ع)
- حضرت ابراهیم(ع)
‌حضرت لوط(ع)
حضرت یعقوب(ع) 
حضرت یوسف(ع)
● پیامبرانی که مقام امامت هم داشتند؟
- حضرت محمد(ص)
- حضرت ابراهیم(ع)
● کدام پیامبر(ع) در کشور ایران مدفون است؟
- حضرت دانیال نبی(ع) در شهر شوش دانیال»

● کدام یک از پیامبران را سر بریدند؟
- حضرت یحیی(ع)»

● قبر حضرت موسی(ع) توسط چه کسی کنده شد؟
- حضرت عزرائیل(ع)»
● کدام پیامبر(ع) داماد یکی دیگر از پیامبران(ع) بود؟
- حضرت موسی(ع) داماد حضرت شعیب(ع) بود

تاریخ گواه باشد که بالای بشر چه می گذرد!!! چهار جمله از چهار کودک که در تاریخ بشر به خط سیاه حک شده است :

1_یک کودک سوری در وقت نزع آخرین مرحله زندگیش فرمود : همه چیز را به خداوند خواهم گفت ـ 

 

2_دختر نازنینی که از وحشت جنگ سوریه از صحنه جنگ فرار می کرد به خبرنگاری که تصمیم فلم برداری وی را داشت به زاری گفت: کاکاجان بخاطر خدا بی حجاب هستم عکسم را نگیر.

 

3_ کودکی دیگری چنین گفت: ای الله! از دست گرسنگی می خواهم بمیرم  نان خوردن نداریم، مرا به جنت روان کن تا در آنجا نان بخورم. 

 

4_ یک دختر افغان که در انفجاری دستش زخمی شده بود داکتر آمادگی عملیات را می گرفت تا دستش را قطع کند دخترک گفت: داکتر صاحب! آستینم را پاره نکن که جز این لباس دیگری ندارم.

 

 


یک غربى معمولا بطرى آبش را از خودش جدا نمی کند. استاد هم با بطرى آب درس می دهد، و آب تنها چیزى است که غربیها به شدت می خورند و ما نه!

هر چقدر ما شلنگ قلیون به دست داریم، این غربی ها کتاب در دست دارند کتاب جزء لاینفک زندگى این مردم است.

در جواب پرسیدن حالشان به جاى قربان شما و نوکرتم جواب روشن می دهند و شما در جریان حالشان قرار می گیرید مثلا می گویند: خوبم، کمى مریضم، خسته ام، بد نیستم، عالى ام

وقتى لطفى می کنید مثلا از غذایتان به کسى تعارف می کنید به جاى گفتن الهى فدات بشم و دورت بگردم خیلى واضح می گویند: تو مهربانى و شما روزى را تصور کنید که به خاطر کارهاى معمولى چند بار به شما گفته شده مهربان هستید، آیا به سمت مهربان تر شدن نمى روید؟!

بین مشاغل مختلف تفاوت جایگاهى نیست. پزشک از اتاقش بیرون میاید و هر مریض را شخصا صدا میکند، استاد، روز اول میگوید من نه پرفسورم، نه sir، نه مسیو، من فقط "مت "( اسم کوچک) هستم.

مردم ورزش می کنند به معناى واقعى کلمه نه آمپول وتزریق هورمون نه به شرایط خاصى احتیاج دارند نه باشگاه نه وقت کافى. با دوچرخه سر کار می روند بارها کسانى را دیده ام که کالسکه به دست، می دویدند دوستى در باشگاه ، کارمندان جایى را دیده بود که وقت ناهارشان را به باشگاه مى آیند و ورزش می کنند.

وقتى نگاهتان به کسى میافتاد سریع لبخند میزند و احتمالا روز خوش میگوید، ما چرا انقدر با نگاه همدیگر مشکل داریم و چرا انقدر به هم زل می زنیم؟

از چه زمانى ما کمتر در مترو و اتوبوس براى مسن ها، صندلى خالى کردیم ؟ اینجا اگر براى مسن ها و باردارهاو بچه ها صندلى خالى نکنید علنا دیگران به شما تذکر می دهند.

با بچه ها، حیوانات و طبیعت مهربان تر بودن نشان از انسان تر بودن شما دارد.

بدون ترحم و تحقیر به ضعیف تر ها کمک میکنند. کسى احساس برتر بودن به شما نمیدهد.

در رفتارشان خود را درگیر قید و بندهای حاصل از آداب و تشریفات نمی کنند، خودشان هستند و فکرشان را صرف ارائه ی ماسک اجتماعی نمی کنند چون از اینکه خودشان باشند هراسی ندارند

 


گفتند . من اگر برخیزم

 

تو اگر برخیزی

همه برمی خیزند

اما هیچکس نگفت

من اگر ادم باشم

تو اگر ادم باشی

 همه آدم میشن

دیگر هیچ نیازی به برخاستن نبود

 

آری ، این همان مفهوم ازادی است که هیجکس یاد نداد

یاد نداد چونکه صرف نداشت ، صرف فعل خواستن شاید آدم بودن 

آری این همان مفهوم آزادی است که از آن میترسید در گفتن معنایش ، برای خودم باور آدم شدن را دارم ، ازادی را میگویم و برای شما هر آنچه که در دل دارید

 


مزار سلطان میرعبدالله واحد شهید، نوه امام حسن مجتبی(ع) و بنا به گزارش برخی منابع تاریخی پدر حضرت عبدالعظیم حسنی در جنوب شهر هرات افغانستان قرار دارد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری فارس در هرات، مزار سلطان میر عبدالله واحد شهید»، نوه امام حسن مجتبی (ع) و بنا به گزارش برخی منابع تاریخی پدر حضرت عبدالعظیم حسنی در جنوب شهر هرات افغانستان قرار دارد.

 این مکان مقدس همه روزه و به خصوص صبح‌های جمعه پذیرای مشتاقان و علاقه‌مندان خاندان پاک پیامبر اسلام است.

 این مکان در جنوب شهر کهنه هرات و پس از میدان فیروزآباد» که بعدها به دروازه قندهار و اکنون به میدان شهدای 24 حوت (اسفند)» تغییر نام یافته قرار دارد.

 محل زیارت و مزار میر عبدالواحد شهید که به سلطان آقا» معروف است از گذشته‌های دور یکی از قبرستان‌های اصلی  در شهر هرات بوده 

 در سنگ بزرگی که بر روی مزار میرعبدالله شهید نصب شده وی را چنین معرفی می‌کند، افتخار آل عبد مناف امیر عبدالله الواحد ابن الامام الهمام، خلاصه اولاد عترت نقاوه، احفاد ملت ظاهره امیر زیدبن الامام، شجره روضه کرم و کرامت ثمره سیالت و امامت امیرالمومنین حسن ابن اسدالله الغالب علی ابن ابی طالب(ع)»

در این آرامگاه 2 سنگ قدیمی از جنس مرمر نصب شده که بر روی یکی زندگی کامل میر عبدالله الواحد شهید نوشته شده و در رواق بالای سر در دیوار غربی زیارتگاه نصب شده است.

 

ادامه مطلب


 

 

"ورود آقایان ممنوع"

این جمله ای بود که سر در هر جایی که فکرش را بکنید دیدیم؛

از آرایشگاه و ورودی مدرسه یِ دخترانه بگیر تا گروه و آموزشگاه.

ما را از اول از پسر جدا کردند،بچه هم که بودیم اینطور صریح نمیگفتند ولی بازی با پسر ممنوع بود،زیاد به پسر نزدیک شدن ممنوع بود و حرف زدن با آنها البته.

ما با ممنوعیتِ مصاحبت با جنس مخالف بزرگ شدیم و هم چنان با آنها رابطه داشتیم،

عاشقشان شدیم و نمیشناختیمشان چون ممنوع بود همیشه شناختنشان

 و شکست خوردیم؛

چون بلد نبودیم وقتی غم دارند چه کنیم و وقت خوشحالیشان چه کاری حال خوبشان را بهتر میکند.

ما با ممنوعیت بزرگ شدیم و از هر وقتی برای ارتباط گرفتن با این ممنوعه ها استفاده کردیم،

مدرسه را پیچاندیم و توی نیمکت پارک کنارشان نشستیم تا ببینیم چه دارد این جنس مخالف که ورودش ممنوع است به همه جا.

توی سنی که وقتش نبود درگیر روابط با آنها شدیم،فقط به این دلیل بود که بفهمیم مگر چه دارند و داریم که نزدیک شدنمان به یکدیگر غلط است.

این ممنوعیت مزیتی نداشت برایمان

فقط انگار بدتر کرد همه چیز را و ما بیش از قبل مصمم شدیم برای شناختنشان 

برای ارتباط گرفتن با آنها و شکستن تابلوهای زمانه.

پسر ها هم همین بودند؛

تا نزدیک دختری میشدند انگار یک تابلو بالای سرش بود که تو حق نزدیک شدن به من نداری.

تابلو دیدند که ورود آقایان به آرایشگاه ممنوع و فکر کردند که مگر رنگ کردن مو و گرفتن زیر ابرو چه میکند با یک خانوم،

که دخترها توی مدرسه هایشان چه میکنند که حق پا گذاشتن به آنجا را هیچ مردی نداند،

و چه خبر است توی این گروه که زده ورود آقایان ممنوع.

تا خواستند کسی را بشناسند پای هنجارشکنی ها وسط آمد و نشد،

همین شد که ندانستند زنها یک وقتهایی که اتفاقا اکثر وقت ها هم هست فقط نیاز ندارد تامین مالی باشند،

ندانستند ما یک وقتهایی به امنیت، بیشتر از هرچیز نیاز داریم و یک وقتهایی از این که هر کار کنیم باز هم زنیتمان مهم تر از همه چیز است، بیزاریم و از سنجیده شدنمان با ظاهر بغضمان میگیرد.

ندانستند یک هفته هایی باید با بدخلقی هایمان کنار بیایند و هزار برابر غرق محبتمان کنند نه اینکه قهر کنند از بداخلاقی ها

و هزار تا چیز دیگر را نفهمیدند و نذاشتند بفهمند و نتیجه اش شد اینی که میبینید.

آب که یکجا بماند میگندد و میگنداند

ممنوعیت که جار زده شود جواب عکس دارد،

جوابش میشود نشناختن جنس مخالف و این آمار طلاق که میبینیم،

جوابش میشود روز به روز بیشتر شدنِ آتنا ها و سوختنِ ستایش ها،

نتیجه اش میشود این روابط خارج از چهارچوب که بی رویه در حال افزایشند و این به یک باره افسار پاره کردن ها و این به نوعی عقده گشایی ها تو فضای مجازی و حقیقی.

شما تمام کنید این ممنوعیت ها را توی ذهنتان، تو زندگی هایتان.

به بچه هایتان نگویید فلانی پسر است و فلانی دختر دیگر زشت است دستش را بگیری و وسطِ بازی که خوشحال شدی در آغوشش بگیری،

وقتی اسم پسر یا دختر روی لبهایش آمد ابرو گره نکنید.

یادشان دهید اینها همان هایی هستند که بعدا میشوند همسر و شریک زندگی و رویاهایشان

یادشان دهید جنس مخالف دشمن نیست و ترسناک.

اصلا جنس مخالف چه صیغه ایست؟؟؟

اینها جنس مکمل ما هستند نه مخالف.


یکی که دلسوزیِ  تهِ "خیلی احمقی" هاتُ بفهمه
مهربونیِ پنهوش شده پشتِ فریادها و پرخاش هاتُ درک کنه.
یکی که دست و پاشُ گم کنه با دست پاچگیات
استرس بگیره با اضطرابات
غمش  بگیره از دلخوریات
دلش بلرزه با لرزش اشک تو چشمات.
یکی که تو رو قشنگ تر از خودت ببینه
یعنی تورو ببینه و دیگه هیشکی رو نبینه.
یکی که بغلش فقط جایِ تو باشه و دیگه قدِ تنِ هیشکی نشه
شیش دنگ حواسش جمعِ تو باشه و پرتِ همه یِ دنیا
یکی که بلدت باشه، قهرایِ الکیتُ بفهمه و تمومِ وجودش نوازش بشه وقتِ ناز کردنات.
یکی که وجـود داشته باشه، وجــودشُ داشته باشه که پات وایسه
پایِ بدخلقی ها و تلخی ها و بچه بازیات.
یکی که بزرگ باشه و بزرگت کنه، قد بکشی تو آغوشش
یکی که
 باشــه و بودنش حالا حالاها قطع نشه، بند نیاد

 


تا حالا شنیدین میگن :(( دختر و پسر مثل آتیش و پنبه هستند))

 

این ضرب المثل علی رغم اینکه به عنوان یک الگوی تربیتی به کار گرفته میشه ولی باید توجه داشت که از لحاظ تربیت صیحیح انسانی و اسلامی دیدگاه درستی را مطرح نمیکند  باید بدانیم که اگر سطح ارزشی نوجوان و جوان را تاحدی پرورش بدهیم و آنها را بی اراده و بی تصمیم جلوه ندهیم و توان خویشتن داری و تقوا را از آنها سلب نکنیم بدون شک به جریان تربیت آسیب وارد نمیکنم

نوجوان و جوان باید خود را چنان با ارزش و با اراده تصور کنند که خویشتن را از درون کنترل کنند و آنان نیز چنین انتظاری را در خود بپرورانند آنان باید به گونه ای بار بیایند که حتی در شرایطی کاملا دور از چشم افراد هم اگر امکان بهره وری برایشان فراهم بود به لحاظ تقوای درونی خود را نگه دارند

اما نقطه مقابل والدینی که این ضرب المثل را الگوی خود قرار میدهند والدینی هستند که افراط در معاشرت را در خانواده پایه گذاری میکنند

این نوع بینش مبنی بر اجتماعی بودن و معاشرتی بودن و در حقیقت با انگیزه مترقی بودن به وجود می آید و معمولا الگوی این خانواده ها غرب است  داشتن مهمانیهای مختلط ؛شوخی و خنده؛ غیر مقید بودن در مورد نحوه پوشش و حتی تماسهای بدنی مثل دست دادن و یا برای احوالپرسی یکدیگر را در آغوش گرفتن و حتی بوسیدن از مشخصه های این خانواده هاست

سرپیچی از الگوی اسلامی در تربیت و در تعیین حدود روابط رفتاری بین دو جنس می تواند لطمات جبران ناپذیری به نسلهای آینده وارد کند

ترقی یک جامعه یا خانواده در شهوترانی و خوشگذرانی و بی قید و بندی نیست بلکه ترقی علمی و اخلالقی داشتن روابط روابط انسانی و تربیت فرزندان به صورت افرادی مفید و مسلمان و جلوگیری از بی هویتی جوانان است

در یک کلام نه افراط و نه تفریط .نه از طرف بوم بیفتید و نه از اون طرف خانواده و جامعه نیاز به تعادل داره تا سرپا بمونه

مثالی از دو نوع تربیت

دخترانی هستند که به دور از چشم خانواده و با گفتن هزار دروغ و به بهونه خواندن درس با دوستانشان کیف و کتابی را زیر بغل می گذارند و با دوستانشان در خیابانها پرسه میزنند و یا اینکه به اسم مدرسه از خانه بیرون رفته و.

پسرهایی نیز هستند که خانواده ها قدرت کنترلشان را ندارند و در حقیقت برای آسوده شدن از شر آنها از نبودنشان در خانه استقبال میکنند از آنجا که نه خانه و نه خود نوجوان برنامه روشنی در زندگی ندارند آنان نیز ناگزیر به پرسه زدن در خیابانها میشوند

و این پرسه زدنها و هزار مشکل و معظل.

 

 

 

 

د افغانستان د 34 ولایتونو په اړه مکمل معلومات !(اطلاعات ۳۴ ولایت رسمی افغانستان)

 

 34 ولایت او 364 ولسوالی افغانستان کی موجود دی.

 

1- کابل 15 ولسوالی ( استالف , بگرامی , فرزه , پغمان , قره باغ , کابل , چهارآسیاب , کلکان , خاک جبار , گلدره , موسهی , ده سبز , سروبی , میربچه کوت , شکردره).

 

2- هرات 15 ولسوالی ( ادرسکن , انجیل , اوبه , پشتون زرغون , چشت شریف , زنده جان , شینډنډ/سبزوار, غوریان , فارسی , کرخ , کشک , کشک کهنه , کهسان , گذره , گلران ).

 

3- ننگرهار 22 ولسوالی ( آچین , رودات , بټی کوټ , سرخ رود , بهسود , شیرزاد , پچیرآگام , غنی خیل , کامه , کوټ , حصارک , هسکه مینه , چپرهار , گوشته , خوگیاڼی , دربابا , لعل پور , دره نور , مهمند دره , خیوه , نازیان، سپین غر ).

 

4- بلخ 14 ولسوالی ( بلخ , چاربولک , چارکنت , چمتال , خلم , دولت آباد , دهدادی , زاری , په , شولگره , کشنده , کلدار , مارمل , نهرشاهی).

 

5- قندهار 16 ولسوالی ( آرغستان , شاه ولی کوټ , ارغنداب , شورابک , پنجوائی , غورک , خاکریز, دامان , معروف , ریگستان , میانشین , ژیړی , میوند , نیش , سپین بولدک ، تخته پل ).

 

6- غور 10 ولسوالی ( فیروزکوه , تیوره , لعل و سرجنگل , دولینه , چهارسده , تولک , شهرک , ساغر , دولتیار , پسابند ).

 

7- لغمان 6 ولسوالی ( دولت شاه , قرغه ئی , علیشنگ , علینگار , مهترلام , بادپخ).

 

8- کندوز 7 ولسوالی ( امام صاحب , چهاردره , خان آباد , دشت آرچی , علی آباد , قلعه ذال , کندوز ).

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌9- پکتیا 14 ولسوالی ( گردیز، احمد آباد , جانی خیل , څمکنی , ډنډ پټان , وزی ځدراڼ , زرمت , سیدکرم , شواک , گرده څیړی , لجه احمدخیل , لجه منگل , میرزکه ، ځاځى اریوب).

 

10- زابل در تشکیلات رسمی 10 ولسوالی – در تشکیلات معارف 11 ولسوالی ( آتغر , ارغنداب , ترنگ و جلدک , دایچوپان , شاه جوی , شمائی , شینکی , قلات , کاکر , میزان , نوبهار).

 

11- بغلان 15 ولسوالی ( نهرین , اندرآب , بغلان جدید , پل حصار , پل خمری , تاله و برفک , جلگه , خنجان , خوست و فرنگ , دوشی , دهانه غوری , ده صلاح , فرنگ و غارو , گذرگاه نور , برکه ).

 

12- بدخشان 28 ولسوالی ( آرغنج خواه , شغنان , آرگو , شکی , اشکاشم , شهدا , بهارک , شهربزرگ , تگاب/کشم بالا , شهر فیض آباد , کران و منجان , تیشکان , جرم , کشم , خاش , کوف آب , خواهان , کوهستان , درایم , واخان , درواز پائین/نسی , وردج , یاوان , درواز بالا/مایمی , یفتل پائین , راغستان , یمگان/گیروان , زیباک).

 

13- بامیان 7 ولسوالی ( بامیان , کهمرد , پنجاب , سیغان , شیبر , ورس , یکاولنگ ).

 

14- بادغیس 7 ولسوالی ( آب کمری , جوند , قادس , قلعه نو , بالامرغاب , مقر, غورماچ ).

 

15- میدان وردک 9 ولسوالی ( میدان شهر , جلریز , جغتو , چک وردک , حصه اول بهسود , دایمیرداد/جلگه , سیدآباد , مرکز بهسود , نرخ ).

 

16- لوگر 7 ولسوالی ( آزره , برکی برک , پل علم , چرخ , خروار , خوشی , محمد آغه ).

 

17- سمنگان 7 ولسوالی ( آیبک , حضرت سلطان , خرم و سارباغ , دره صوف بالا , دره صوف پائین , روی دو آب , فیروزنخچیر ).

 

18- تخار 17 ولسوالی ( دشت قلعه , اشکمش , بنگی , روستاق , بهارک , فرخار , تالقان , چال , کل افغان , چاه آب , نمک آب , خواجه بهاء الدین , ورسج , خواجه غار , هزار سموچ , درقد , ینگی قلعه ).

 

19- نورستان 8 ولسوالی ( برگ متال , پارون , دو آب , کامدیش , مندول , نورگرام , واما , وایگل ).

 

20- فاریاب14 ولسوالی ( آلمار , آندخوی , شیرین تگاب , قرغان , بلچراغ , قرم قل , پشتون کوت , قیصار , خان چارباغ , دولت آباد , کوهستان , خواجه سبزپوش ولی , گرزیوان , میمنه ).

 

21- سرپل 7 ولسوالی ( بلخاب , سرپل , سانچارک , سوزمه قلعه , صیاد , کوهستانات , گوسفندی ).

 

22- پکتیکا 19 ولسوالی ( آرگون , شرن , اومنه , گومل , برمل , گیان , تروو , متاخان , جانی خیل , نکه , وازه خواه , دیله و خوشامند , ورممی , زرغون شهر , زیروک , یحیی خیل , سرحوضه , یوسف خیل , سروبی ).

 

23- فراه 11 ولسوالی ( اناردره , بالابلوک , بکواه , پرچمن , پشت رود , خاک سفید , شیب کوه , فراه , قلعه کاه , گلستان , لاش و جوین ).

 

24- هلمند 15 ولسوالی ( بغران , دیشو , ریگ خان نشین , سنگین , کجکی , گرمسیر , لشکرگاه , موسی قلعه , نادعلی , ناوه بارکزائی , نوزاد , نهرسراج , واشیر، گرشک ، مرجه ).

 

25- نیمروز 5 ولسوالی ( چغانسور , چهاربرجک , خاش رود , زرنج , کنگ ).

 

26- غزنی 20 ولسوالی ( آب بند , جغتو , آجرستان , قره باغ , گیرو , اندر , گیلان , بهرام شهید , مالستان , جاغوری , مقر , عمری , ناور , ده یک , ناوه , رشیدان , واغز , زنه خان , ولی محمد شهید خوگیانی , غزنی ).

 

27- ارزگان 6 ولسوالی ( ترینکوت , چوره , خاص ارزگان , دهراوود , شهید حساس , گیزاب ).

 

28- کاپیسا 7 ولسوالی ( آله سائی , تگاب , حصه اول کوهستان , حصه دوم کوهستان , کوه بند , محمود راقی , نجراب).

 

29- پروان 10 ولسوالی ( بگرام , جبل السراج , چاریکار , سالنگ , سرخ پارسا , سیدخیل , شیخ علی , شینواری , غوربند , کوه صافی ).

 

30- پنجشیر 8 ولسوالی ( آنابه , بازارک , پریان , خنج , دره , روخه , شتل , آبشار ).

 

31- جوزجان 11 ولسوالی ( آقچه , خانقاه , خم آب , خواجه دو کوه , درزاب , شبرغان , فیض آباد , قرقین , قوش تپه , مردیان , منگجک ).

 

32- خوست 13 ولسوالی ( باک , تنی , تیریزائی , جاجی میدان , خوست متون , سپیره , شمل , صبری/یعقوبی , قلندر, گربز , مندوزی , موسی خیل , نادرشاه کوت).

 

33- کنر 15 ولسوالی ( اسد آباد , سرکاڼی , برکنر , شیگل و شلتن , خاص کنر , غازی آباد , مروره , دانگام , ناری , نرنگ , دره پیچ , نورگل , چپه دره , وټه پور , څوکی ).

 

34- دایکندی 8 ولسوالی ( آشترلی , خدیر , سنگ تخت , شهرستان , کجران , گیتی , میرامور , نیلی )

 

 


خانم دکتر جعفری:

 

از هرده خانومی که به مرکز مشاوره مراجعه می کنند،

نه نفر دچار  غمباد و بغض ِ درونی هستند. و اگر کمی سربه‌سرشون بذارید چشم‌هاشون پر از اشک می‌شود!

 

از هر ده خانوم، هفت نفر عصبانی هستند و آماده‌ی پرخاشگری!

 

از هر ده خانوم، پنج نفر عفونت ِ ناحیه لگنی / مجاری اداری دارند!

 

از هر ده خانوم، سه نفر کیست ِ تخمدان، رحم یا سینه دارند!

 

غمباد.

غم‌هایی ست که روی هم انباشته می شود! بادی در بدن بوجود می آورد که از نظر طب چینی می‌تواند چرخه‌ی انرژی ِ بدن را مختل کند و روی عمل کرد دستگاه گوارش اثر منفی بگذارد!!!

انواع قرص و داروی شیمیایی می‌خورند و در نهایت، چرا جوابی نمی‌گیرند؟!

 

حرفم با پدرها، برادرها، پسران و همسرها نیست که چرا با سهل‌انگاری به این امر دامن می‌زنند!!! اون ها تربیت شدهِ من و مادرِ من و شما هستند !!!!!

روی سخنم با خود ِ خانم‌هاست.

 

 که چرا همیشه منتظر هستند یکی از راه برسد بغض‌هایشان را بشکند و اشک‌هایشان را پاک کند.؟!

گریه کردن خیلی خوبه امّا، منتظر کسی نباشید.

زیرا اگر کسی بودکه کارشما به اینجا نمیرسید!!!

 

 روش خوب‌کردن ِ حال ِ خودتون رو یاد بگیرید، وقت صرفش کنید، آزمون و خطا کنید.

شما را بخدا. کمی هم به سلامتی ِ جسم و روح و روان خودتان اهمیت دهید.

چون زن یعنی زندگی.

زن اگر حالش خوب باشه یک زندگی حالش خوب است.

شما باید با رفتارتان، شادی را به دخترانتان بیاموزید.

 

بغض داری گریه کن.

وقتی خالی شدی؛ بخند.

بخند تا خداوند رحمت‌ش را سرازیر کند.

کینه، حسادت، من و تویی، بغض، گذشته، جاری، خواهرشوهر، همسایهِ بد، نداری همه بهانه ای است تا تو، خودت را فراموش کنی! 

سلامت جسم و روحت را

درست غذا  بخور، مطالعه کن، ورزش کن، منتظر قضاوت نباش، عشق بورز و مهربان باش

زندگی ات شیرین خواهد شد! 

به إندازه وسعت مالی خود و خانواده ات شادی و مهربانی را برنامه ریزی کن ! مهم نیست النگو در دست داری یا نه، وقتی معاینه چک آپِ سالیانه انجام نمی دهی، مهم نیست خونه چند اطاق خوابه داری وقتی دندانِ خراب داری و أضافه وزن ! 

مهم نیست جهیزیه و سیسمونی دخترت چگونه است وقتی دو تا سفرِ بی دغدغه با شوهرت و بچه هات نرفتی و یک عالمه خاطره نساختی!

مهم نیست بچه هات چه مدرکی دارند وقتی هنوز روحیه حسادت و رقابت با بقیه مردم آرامشِت رو از گرفته و شب دیر می خوابی و عصبی هستی ! 

زن باش و نگی کن !

زود دیر میشه ! خیلی زود!

 


00هیچ سرزمینی دیدید که متشکل از یک قوم باشد؟ 

آیا کشور های جهان اول سایر اقوامش را پس میزند ؟ 

دلیل پیشرفت این دولت ها چیست؟ 

دلیل اینکه اولین کشور جهان در طول تاریخ هستیم که از عرش به فرش افتادیم چیست؟ 

غیر از اینه که سالها قبل کشور افغانستان از همه لحاظ از کشور های برتر و صنعتی دنیا بود؟ 

اون همت و اراده کجاست ؟ اتحاد ما برادری ما رو چه کسی زیر سوال میبرد که لعنت خدا بر او و پیروانش 

 

 

اگر تغییر نکنیم ، حذف می شویم .

 برای جلوگیری از حذف شدن در بازی زندگی ، باید تغییراتی را در خودمان و زندگی مان به وجود آوریم .کلیدهای این تغییر عبارتند از :

 

کلید اول: خواستن

کلید دوم: خالی کردن ذهن از تعصب ها

کلید سوم: باور مثبت نسبت به خود

کلید چهارم: عمل کردن

 

به یاد داشته باشیم که عظمت زندگی تنها به دانستن نیست بلکه تلفیقی از علم و عمل است.

 

دنیا سال به سال و قرن به قرنپیشرفت می کند،

چون نسل بعدىکشف می کند از بین حرفایی که قدیمی ها گفته اند کدامیک اشتباه بوده،

بنابرین همیشه #شکاک باش،

همیشه خودت بیاندیش

 


آنچه که در افغانستان به عنوان گله، قلین، قلینگ، پیشکش، درگه گیری، ته دعایی، پدر وکیلی، پای ملک، خرکورمله، پدرنالتی، سرشکن، طمایی، و. مرسوم است.معادل همان شیربهاست و نرخ ان معمولا با نرخ روز تغییر کرده و بسته به  منطقه.طائفه , قومیت متفاوت است و مبلغی توافقی فی مابین خانواده داماد و عروس است

در حال حاضر این مبلغ از ده میلیون شروع و تا صد میلیون تومان متغییر است  

در بین پشتونها معمولا این مبلغ از تمام قومیتها بالاتر بوده و دلیل آن این است که پبشکش علاوه بر شیربها مهریه دختر نیز محسوب میشود اما جدیدا در بین پشتونها نیز این رسم دچار تغییراتی شده و با توجه به اجباری شدن ثبت ازدواجها و دریافت نکاحنامه(عقدنامه)مهریه نیز اضافه شده است که برای آنها در حال حاضر کاملا سوری بود است

اما در بین شیعه مذهبان و قومیتهای دیگر این گله جدا از مهریه محسوب میشده و میشود و مبلغ مهریه جداگانه تعیین میگردد

 

ادامه مطلب


جلوی صندوق نشسته بود و چشمان به غم نشسته اش تا انسوی خیالاتش کشیده شده بود و اشکهایش بی اختیار و بی صدا در پی هم میلغزیدند

هر چند گاهی بخودش می امد و نگاهی به صفحه گوشی می انداخت و مایوسانه شماره ایی را میگرفت

جلوی صندوق پر بود از ادمهایی که با لبخندنامه ترخیص را در دست داشتند و قدم نورسیده را بهم تبریک میگفتند و تنها کسی که در هیاهوی خندها،بی صدا گریه میکرد او بود

ناامید از گرفتن شماره شد و خود را به ای سی یو نوزادان رساند و صورت خیسش را به شیشه چسباند .بغضش امانش را برید و اشکهایش در میان فریادها که میزد تا عرش بالا رفت

حراست بیمارستان دوان دوان به او نزدیک شدند و در سیل نگاههای خیره او را به عقب هول دادند و شروع به توهین کردند یکی گفت:روزی که صیغه شده بودی فکر اینجا را هم میکردی. کی حاضره فامیلیش رو به یه بچه صیغه ایی بده؟برو بی پدر براش شناسنامه بگیر .برای تو چه فرقی داره پدرش کی باشه

اون یکی با خنده ایی  چندش اور گفت:غصه نخوربا پول صیغه بعدی خرج بیمارستان در میاد فقط نخوای از هر کدومشون یه بچه بیاریا

و صدای خنده و نگاههای تخقیرامیز جمعیت بود که بر سر زن جوان فرو میریخت و هیچ کس حتی نمیدانست عشق قرار نبود به صیغه ختم شود و فرزندش بی پدر با قلبی که در استرس اشکهای تنهایی نارس تشکیل شده پا به دنیایی کثیف و نامرد بگذارد

 

لااقل مرد باشید و‌پای ثواب جاریه صیغه خود بمانید وقتی لباس ثواب بر تن گناهتان میکنید مرد باشید ادم باشید و دیگری را قربانی هوس رانی و لجن زار شهوت خود نکنید

تکلیف فرزندان صیغه را در میان هوسرانیهایتان به فراموشی نسپارید

 

 

 اشتباه تو

تنها به دام انداختن کبوتر نبود

تو.

گندم را بی اعتبار کردی 

کاش میفهمیدی.

 


عشق یا هوس؟کدام؟

گاهی در عشق هم انسان سر خود را کلاه میگذارد

راستی مرز میان عشق و هوس کدام است؟

آیا دلدادگی در هر مرتبه و نسبت به هر چیز و هر کس عشق است؟

عشق مجازی =علاقه های زد گذر و شیفتگی های بی ملاک و بی مناسبت است

از این رو این گونه عاشقها با غورهایی سردی شان میشود و با کشمشی گرمی شان

دمدمی مزاجند یک لحظه عاشقند لحظه بعد بیزارند امروز هوا خواه سینه چاکند فردا دشمن کینه توز

این رسم عاشق نیست

عاشق اهل وفاست عاشق خانه دلش را مهمانسرای یک دوست می کند

آن کس هر روز در پی دلداری است و عاشق هزار معشوق است دروغ می گوید دامی گسترده تا صید کند

عشق کالایی نیست که بتوان به مشتریهای بسیاری فروخت و همه را راضی نگه داشت

خداوند در سوره احزاب آیه 4 فرموده است:   ((خداوند برای کسی دو دل در سینه قرار نداده است))

عشق انسان را فداکار ؛دست و دلباز؛از خودگذشته؛بی باک؛ایثارگرومیسازد پس آنکه در دام نفس گرفتار است و از خود بیرون نمی آید و ترسو و خودخواه است و هرگز صحنه ایثار در زندگیش نبوده و نیست چگونه مدعی عشق است؟

عشق بحری است که چون بر سر طوفان آید

دست شستن ز متاع دو جهان ساحل اوست

رمز عشق تو به ارباب هوس نتوان گفت

سخن از تاب و تب شعله به خس نتوان گفت


اولین کسی که بر علیه دیکتاتوری عظیم فرعون بپا خواست یک مرد نبود یک زن بود بانو آ سیه. 
اولین کسی که کعبه را آباد کرد مرد نبود زن بود بانو ها جر 
اولین کسی که خونش برای اسلام ریخته شد مرد نبود زن بود. با نو سمیه 
اولین کسی که مالش را در راه اسلام داد مرد نبود زن بود با نو خدیجه 
اولین کسی که در برابر احکام جاهلیت طلاق شکوه نزد خدا برد و خداوند هفت آسمان به حرفش گوش داد مرد نبود زن بود سوره مجادله آیه یک بانو خوله
 اولین کسی که سعی صفا و مروه را انجام داد و اکنون میلیون ها حاجی باید حرکات آن زن را بجا بیاورن تا حج آنها مورد قبول واقع شود.بانو هاجر
 تنها کسی که با همه مخالفت ها وارد معبد اورشلیم شد بانو مریم  
واما کسی که کاخ یزید را به لرزه در آوردبانو زینب بود 
 
 

 

 

 ما یه معضل داریم اسمش کمبود ج ن س ی و یا کمبود های عاطفی یا حمایتی و روحی هست ما بخاطر باورهای دینی و افراطی تحت فشاریم وقتی میترکیم یا هرزه گی مردانه - نه یا قانون صیغه موقت و . اینها از توش میزنه بیرون!!

که حتی همین صیغه هم نتونست این بحران رو حل کنه و خیلیها به روشهای خلاف و ظاهری اسلامی وارد همین معقوله میشن

این مطلبگویای احوال بعضیا در جامعه است که زخمها رو پیدا میکنن و از کمبودها سواستفاده میکنن و دایه مهربانتر از مادر میشوند و شرمنده به زبان اوردن بعضی کلمات شرم اوره و مطلب رو باز نمیکنم ومجبور شدم با این مثالها مطلب رو بنویسم  اگر نگاهی به جامعه بندازید خودتون میفهمید

 

 

روی صحبت با اقایون یا خانم ها نیست اصلا جنسیت مطرح نیست و امکانش هست هر کسی باشه

 خانم ها و دختر خانم ها

که هر اندازه هم بگویند و ادعا کنند زرنگ هستند ولی باز هم متاسفانه بخاطر ذاتی که دارند یک مرحله از آقایون عقب هستند

مگه دوره های فشرده و جبرانی دوز و کلک و نامردی را یه عمر گذرونده باشند !

این تجربه چیزی نیست که مثلا با گرفتنمچ یه بقال برای دله ی 1000 تومنی و . بدست بیاد این تجربه را کسی میتونه بگه داشته که هست و نیستش رو ازش گرفته باشند - شرافت و انسانیتش رو

و خب چنین ادمهایی اونقدر اذیت می شوند که اگر هم یه زمانی فرشته بوده اند الان دیگه نیستند و خودشان هم یه خون آشام خطرناک تر از خون آشام های کهنه کار هستند !

چرا؟؟

چون اینها هنوز میش هستند اما از درون گرگ شده اند و خب میش رو میبرن لابلای بقیه میش ها و نیمه شب ماه که کامل شد یعنی در اولین فرصت ممکنه این تغییر جنسیت ذاتی را با ریختن خون چند تا میش دیگه جشن میگیرن و اسمش رو میگذارند انتقام !!!

خب اخه روانی اگه میخواهی انتقام بگیری میش های بدبخت چه گناهی دارند اگه خیلی زورت میرسه برو سراغ همون که این بلا رو به سرت اورده.اشتباهی که یک گرگ صفت در حق تو کرد تو در حق دیگری نکن

حال که دوره خون اشامی رو گذرانده ای و بارها این طرف و ان طرف مورد خیانت و ی و دروغ  و . قرار گرفته ای خواهش میکنم تلاش کن خوش آشام بهتری باشی و ادمهای دیگه را به این دام نکشونی.

 

خون اشام هم که میخواهی باشی باش ! اما زمانی موجود دیگری بوده ای ! به حرمت ان گذشته دور و یا نزدیکت که بر باد داده ای خون آشام بهتری باش! تا انتهای سیاهی ها نرو! اگر قرار است خونی بخوری یک قربانی داشته باش ! همه را برای فقط یک وعده نوشیدن خون قربانی نکن! اگر همه خون آشام باشند خودت هم خونی برای نوشیدن دیگر پیدا نخواهی کرد! برای بد بودنت حدی تعریف کن

 

 خون اشامهای عزیز همه جامعه مثل شما نیستند هنوز هم فرشته هایی وجود دارند که شاید در چشمان شما شیطان صفت نمود کنند 

میشد برای بد بودن هم درجه تعریف کرد  با خودت که صادق نباشی وجدانت میرود - وجدانت که رفت نور خدا هم می رود - نور خدا هم که رفت تو چهلچراغها ببند و درخشان شو ولی بی فایده است از درون مرده ای - پوسیده ای - تیره ای - تاریکی! برای خودت فتوی میدهی و خودت را عالم حق میدانی ! کم کم ادعای خدایی هم میکنی! همه چیز میشوی درحالیکه هیچ چیز هستی ! 

 

 لعنت به هرچه کلمه دوسته- عشق و. اخمهاتون رو هم در هم نکشید  به هیچ ادمی هم بد بین نیستم مثله بعضی دیوانه ها که به سایه خودشان هم شک و تردید دارند. نه من حالم خوبه و شکاک و هم نیستم ولی حرفم سر دلیل و منطق هست.

 

 

نتیجه گیری : به دنیا و ادمهاش نه امیدوار باش نه اعتماد کن و نه دلبسته باش و نه و نه و نه و نه و نه !

اینجا چیزی برای شادیت وجود ندارد مگر اینکه خودت حداقل با خودت صادق و مهربان باشی 

 

 انسانها ظلم را با ظلم پاسخ می دهند. کمتر کسی را می توان یافت که بعد از مظلوم واقع شدن ظالم نشده باشد.


خواهر عزیز! برادر گرامی! 

 

اگر مشکلت تنها بودن است، اگر مشکلت حرف خانواده و فامیل است، اگر فکر می کنی به سنی رسیده ای که باید ازدواج کنی، اگر دوست دختر یا دوست پسر مناسب گیر نمی آوری یا آنهایی که گیر می آوری آدم های جالبی نیستند، اگر مشکلت  مسائل جنسی است، اگر عاشق بچه داشتنی، اگه دلت جشن عروسی می خواهد!، اگه خانواده اذیتت می کنند و می خواهی مستقل بشوی، اگر اعتیاد داری، اگر یکی را می خواهی که خانه را تمیز کند و غذا بپزد، اگر یکی را می خواهی که کار کند و برایت لباس و ماشین و خانه بخرد، اگر دوست داری بروی شهر بزرگتر، اگر دنبال وام هستی، اگر حوصله ات سر رفته، اگر خوشی زده زیر دلت، اگر دانشگاهت تمام شده و سر کار می روی و دیگر نمی دانی چه کار کنی، اگر عاشق کسی شده ای و نمی توانی توی شهر کوچک بدون ازدواج کردن با او باشی، اگر می خواهی سربازی ات کم بشود، اگر می خواهی طرف مال خودت باشد و با کس دیگری نباشد!!، اگر فکر می کنی برای عروسی کردن دیر شده یا نگران حرف مردمی، اگر فکر می کنی بدون انسان دیگر، کامل نیستی.

 

چاره اش ازدواج کردن نیست!!

 

می توانی بروی با آنهایی که به این دلایل ازدواج کرده اند حرف بزنی و ببینی چقدر به هدف هایشان رسیده اند.

مواظب باش از چاله در چاه نیفتی.

 

ازدواج پروسه ای جداگانه دارد که به مسائل بالا هیچ ربطی ندارد و آنهایی که برای هدف های بالا ازدواج کرده اند همین دوستان شکست خورده ی خودمان را تشکیل می دهند. ازدواج، وظیفه ی شما نیست بلکه یک انتخاب از بین صدها انتخاب مسیر در زندگی است و می توانم هزاران هزار دختر بااستعداد در شعر و هنر را نام ببرم که بعد ازدواج شعرشان افت کرد یا نابود شد، یا اینکه مثل فروغ و سیمین و پروین اعتصامی و. بعد طلاق توانستند به جایگاه واقعی شان برسند، یا اینکه مثل رابعه و قره العین در جوانی کشته شدند.

 

این پست نمی گوید که ازدواج نکنید بلکه می گوید به همین سادگی ها ازدواج نکنید و قدر زندگی تان را بدانید تا بتوانید در صورت ازدواج، زندگی دو نفره ای را تجربه کنید که لذتی مداوم و شادی ابدی باشد نه تحمل و صبر.

ازدواج، بلوغ فکری می خواهد که خیلی از ما هنوز نداریم یا اینکه طرف مقابلمان ندارد.

دقت کنیم!!

 

تازه بعد از ازدواج یادمان باشد:

برای سرگرمی خودمان، برای نیاز به دوست داشتن کسی، برای سر به راه شدن همسر، برای تحکیم بنیان خانواده!!، برای حرف مادرشوهر و عمه و خاله، برای ادامه ی نسل و ماندن نام و فامیل و تخم و ترکه مان، برای رفع تنهایی، برای انجام وظیفه ی نه یا مردانه، برای نگذشتن سن بارداری، برای آمدن برکت به خانه، برای تنها نماندن بچه ی اول و همبازی داشتن او!!!، برای گرفتن یارانه ی بیشتر، برای عملی کردن آرزوهای خودمان که در بچگی عملی نشده روی کسی دیگر و.

 

بچه تولید نکنیم!!

 

بچه تولید نکنید.

 

ما بچه ها اسباب بازی و عروسک و آدم آهنی نیستیم که برای دنیا آمدن ما اینقدر راحت تصمیم می گیرید، ما وسیله ی سرگرمی و عشق ورزیدن و. نیستیم. ما یک انسان مستقل هستیم!

 

بچه دار شدن علاوه بر بلوغ فکری و روحی حتی به بلوغ جسمی و اقتصادی هم نیازمند است. آن کس که دندان می دهد نان نمی دهد. بلکه نان با دو شیفت کار کردن و تا صبح سگ دو زدن درمی آید.

و تازه اگر با آن همه تلاش نان هم دربیاید آن بچه نیاز به وقت و روح و. هم دارد.

و از همه مهم تر این سوال:

پس خودتان چه؟؟؟

 

بچه باید وقتی به دنیا بیاید که پدر و مادر بعد تولد او باز هم با یکدیگر سینما و کافه و مسافرت و. بروند. روابط جنسی شان کم نشود، عصبی نباشند و از هم فاصله نگیرند، به شغل و فعالیت های اجتماعی هیچ کدام لطمه نخورد، مواظب جسم و سلامتی و زیبایی خود بعد از بچه هم باشند، وقت برای کتاب خواندن و شعر گفتن و. داشته باشند و.

 

بچه داشتن حس خیلی قشنگی است. من هم دوست دارم! اما بچه همان چهار تا کلیپ بامزه ی داخل اینترنت و موبایل نیست. خیلی سخت است و خیلی تبعات دارد. اگر با همه ی آنها آشنا هستید و برای مقابله با آنها آمادگی روانی و جسمی دارید و هدفتان از بچه دار شدن خودخواهیتان نیست اشکال ندارد. خیلی هم خوب.

فقط یادتان باشد در صورت عدم آمادگی، شما نه فقط به آن بچه که به جامعه ای خیانت کرده اید که در آن کار، مسکن و. به اندازه ی کافی وجود ندارد و به دنیا آمدن هر فرزند تازه اقتصاد و شرایط اجتماعی را بدتر می کند


میدانید هرزگیها از کجا شروع شد؟
از انجایی که توی گوشمان خواندن شریک زندگی تان را باید خودتان انتخاب کنید ولی
نگفتن پسرم دخترم. باید پای انتخابت بمانی
انتخاب امروز دوست شد
انتخاب فردا معشوقه شد
انتخاب بعدی صیغه شد
انتخاب بعدی ازدواج سفید
اخر هم دنبال پاک ترین و چشم و گوش بسته ترین برای ازدواج دائم
و در پس آخرین انتخاب یک فکر درگیر ماند که با ازدواج هم به آرامش نرسید

 

هَرزِگى،
فقط تماس دو بدن نیست!
هرزگى میتواند فکرى باشد
اینکه از فکرِ معشوقى که کنارمان نشسته بیرون برویم و به فکرِ دیگرى باشیم، هرزگیست!
اگر چیزی فراتر از اویی که زمانى، با عشق و علاقه ى شدید انتخابش کرده ایم، باشد، دچارِ تغییرات فکرىِ غلط شده ایم.
ریشه ى همه ى این تغییرات، کسى است که
یک زمانى،
در یک مکانى،
دل به عشقِ دروغین اش بسته ایم
و
حالا، تقاصِ این حماقتِ گذشته را، شخصى میدهد که تا پاىِ جانش هم که شده، دوستمان دارد
و
ما، در فکرِ اویى که نیست و نابود شده هستیم!
هرزگىِ بزرگیست!

 


ما قرار گذاشته بودیم

محرما

من روسریِ مشکی سرم کنم و شکلِ لبنانیا ببندمش

اونم پیرهن مشکی تن کنه و ریش بذاره و دل ببره ازمن

دوتایی بریم هیئت یا بزنیم به دلِ دسته هایِ عزاداری

اون بپره اون وسطُ و زنجیر بزنه، منم از دور نگاهش کنم و تو دلم آرزو کنم کاش ماهِ عسلمونُ کنارِ ضریحِ خودِ آقا سیدالشهدا باشیم و متبرک کنیم زندگی قشنگمونُ

ما قرار گذاشته بودیم، یعنی نذر کرده بودیم

پنج تا محرمِ اولِ زندگیمونُ

شیر کاکائو بدیم یا شربتِ زعفرون تو حسینیه روزِ عاشورا و هی تو دلمون قند آب شه که همُ داریم، که یه ساله دوساله، پنج ساله کنارِ همیم، اصلا مالِ همیم.

ما قرار گذاشته بودیم

پسرمونُ روزِ عاشورا با سربندِ "یا علی اصغر (ع)" ببریم دسته و حسیـنی بار بیاریمش و دخترمونُ زینبـی

ما قرار گذاشته بودیم

هزارتا محرمُ، کنار هم سر کنیم، کنارِ هم سینه بزنیم، اشک بریزیم، عزاداری کنیم، نذری بدیم.

نمیدونم اما کجا، لایِ صدایِ کدوم طبل و زنجیر تو کدوم دسته یهو هُررری از دلش افتادم که حالا هر عاشورایی که میاد و میره من جایِ اینکه تو دسته نگاش کنم و قنج بره دلم از بودنش، تو خونه میشینم و گوشامُ میگیرم و با هر صدایِ طبلی یهو هُررری وجودم میریزه و دلم زیر و رو میشه

یهو عین پتک میخوره تو سرم قول و قرارایی که گذاشته بودیم

با هر صدایِ طبلی یهو

نبودنش آوار میشه رو تنم، یهو هوار میشه رو سرم.

 

 

 

 

 

دستش را گرفته ای

میان جمعیت نگاهت میکند

دستت را میفشارد.

میگوید چقدر لباس مشکی به چشمانت می آید

راست میگوید

نگاهش میکنی

چشمانت را میبندی و میخندی برایش

یک نفر

از آنسوی خیابان

لا به لای همان جمعیت

نگاهتان میکند

و هم صدا با گریه ی عزاداران

زیرِ گریه میزند.!


 

 

باد تکنولوژی چادری ها را با چادرهایشان برد


دلت که بال نداشته باشد
عاشق پرواز که نباشی
زمینی میمانی. 
و از فرشته بودن تنها یک نقاب بر چهره ات میماند

 

 

اگر
چادر لباس جهاد است
چرا چادری ها اسیر خودنمایی و دلبری شده اند 
اگر
چادر تمرینی برا عفیفه بودن است
چرا باد تکنولوژی چادری ها را خمیده کرده است؟
دین داشتن به چادر نیست
دین که نداشته باشی اسیر دنیا میشوی به خودنمایی و دلبری های دنیوی بسنده میکنی و از معبودت و عاشقانه هایش دور میمانی
تکنولوژی اگر چادری ها را با چادرهایشان نمیبرد
عکس گرفتن بر سر مزار یک شهید گمنام برای خودنمایی 
عکس گذاشتن و نظر پرسیدن از دیگران درباره پوشش و ارایش
و
لایو گذاشتن با ارایش و خنده و مسخره بازی در حرم با یک مرد نامحرم و یا با بینندهایی نامحرم مناسب یک خانم عفیفه و با حجاب نیست 
چادر حرمت دارد بانو

 

 

چادر،جانماز و سجاده ،عمامه،عبا،تسبیح،قران و برای فخر فروشی و خودنمایی نیست همانگونه که نشانه ایمان و نزدیکی به خدا نیست

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


پیشنهاد اول دوست اجتماعی

پیشنهاد دوم دوست همه جوره

پیشنهاد سوم ازدواج سفید

پیشنهاد چهارم و انگار که پیشنهاد چهارمی دیگر وجود نخواهد داشت.

چطور می شود علت را جای دیگری جستجو کرد وقتی خودِ افراد جامعه قسمت بزرگی از این فاجعه هستند

فاجعه ای که محصولِ نوع نگرش این قبیل افراد به رابطه است

 

درصد خانواده هایی که ازدواج سفید را می پذیرند در اقلیت است

هر خانواده ای تا مدتی دوست پسر و دوست دختر را برای فرزندش می پذیرد

هیچکدام از این خانواده ها هم نمی دانند که فرزندانشان چگونه دارند از خط قرمز ها فراتر میروند و چه رابطه های مجهول الهویه و معلوم الحالی را تجربه می کنند

 

شرایط اقتصادی دامن زده به فرار جوانان از ازدواج

اما ناهنجاری دیگری هم هست که اشتیاق به ازدواج را به حداقل رسانده.

کافی ست دست دراز کنی و آدمی را که می خواهی برای آن رابطه عجیب و غریب و تعریف نشده ای که میخواهی پیدا کنی

دیگر چیز تجربه نکرده ای باقی نمانده و آن پناه بردن از تنگناها به ازدواج در جامعه کنونی دیگر معنا و مفهومی ندارد

میل داشتن فرزند هم که با جمله ای مثل این " مگه دیوونه ام یه آدم بیگناه رو به این دنیا بیارم و بدبختش کنم " منتفی میشود

این تجربه های پیش از ازدواج از جهاتی شاید خوب باشد اما محصولش آدم های بلاتکلیفی و زخم خورده ای ست که از تنهایی شاکی هستند اما از تشکیل خانواده فراری.

محصول دیگرش افرادی هستند با تمایلات عجیب و غریب، به انحراف کشیده شده و هیچ رقمه نشده جنسی.

محصول دیگرش افرادی هستند که خودشان را دریغ نمی کنند و به دوستی های عجیب و غریب، چراغ سبز نشان می دهند و انقدر به پوچی در رابطه های متعدد میرسند که در نهایت تنها می مانند.

متجدد تر و شیک تر شده ایم اما نه آنقدر مردانگی مانده که بخواهیم ستون یک خانواده باشیم

نه آنقدر نگی که در کنار یک مرد بایستیم و با تدبیر به زندگی سر و سامان بدهیم.

و نه حتی آنقدر خود دار و با وجدان که تنهایی را بپذیریم و پیشنهاد دهنده و پذیرنده این چنین رابطه هایی نباشیم.

جوانانی داریم بدبین به جنس مخالف، ترسیده از تشکیل خانواده و شاید هم که حق با آن ها باشد که در این ناهنجاری اجتماعی هستند و می بینند و وقایعی تلخ و بیمارگونه تجربه می کنند

و درصد قابل توجهی از آنهایی هم که همت می کنند و ازدواج می کنند چند ماه بعد سر از اتاق های مشاوره در می آورند با داستان هایی که از شنیدنش گوش مخاطب سوت می کشد و شاید تنها آنجاست که عمق فاجعه ی روابطی که از تجرد تا تاهلِ این افراد مسیری رو به زوال داشته، تمام و کمال آشکار می شود

 


جمله‌ی "نباشی،نیستم"
وما خبر از مرگ کسی در نبود شما را نمی‌دهد
این یعنی نباشی دیگر آن ادم سابق نیستم
این که آدم سابق نیستم، یعنی دیگر مثل قبل زندگی نمی‌کنم
مثل قبل نمی‌خندم
از خودم عکس نمی‌گیرم
سینما نمی‌روم
هیچ چیز سرذوق نمیاوردم
اهنگ مورد علاقه.غذای مورد علاقه لباس مورد علاقه.هیچ علاقه ایی وجود ندارد
نه سردی بستنی توی چله تابستان رو حس میکنم
و نه گرمای هات چاکلت توی برف زمستان
هیچ حسی وجود ندارد
توی آینه به خودم لبخند نمی‌زنم
شب‌ها به سختی خوابم می‌برد
صبح‌ها
صبح‌ها با امید چشم‌هایم را باز نمی‌کنم
این‌ها یعنی من دیگر آدم سابق نیستم
این‌ها یعنی: "نباشی نیستم"

 


 

 

ای که از کوچه معشوقه ما میگذری.نامه ای دارم من.

که بدستش بدهی.داخل کوچه که رفتی.

درب سوم از چپ.خانه عشق من است.

درب چوبی که به رویش با تیغ.شعری از من.

اینچنین حک شده است."برسرت گرهمه عالم بسرم جمع شوند"

"نتوان برد هوای تو برون از سر ما".خواستی در بزنی.

رمز بین من و او چنین می باشد

"تق تق تق""تق تق تق""تق تق تق"

 

بعداز آن لحظه که در کوبیدی.

سرخود بالا کن.وبه روی دیوار.

نقش یک پنجره را پیدا کن.پشت آن پنجره چشمان تری خواهی دید

که به در زل زده است.نامه را داخل آن خانه بینداز و برو.

اوخودش می آید.نامه را میخواند

تو همان روز که آن نامه بدستم دادی.من به راه افتادم.

تاکه از کوچه معشوقه تو رد بشوم.وارد کوچه شدم.

درب سوم از چپ.خانه ی عشق تو بود.

باهمان رمز که یادم دادی.درب را کوبیدم.

وبه روی دیوار نقش یک پنجره پیدا کردم.

هیچ کس پنجره را باز نکرد.بازهم با تردید.

روی در کوبیدم.پیرمردی آمد در برویم  وا کرد.

باصدایی نگران گفت به من. که طبیبی آیا؟ یا طبیب آوردی؟

دخترم سخت مریض است.ازدرد فراق. گفتم آری که به درمانش من.

نامه ای از بر یار آوردم. گفت داخل شو.

وارد خانه شدمصحنه هایی دیدمسخت پریشانم کرد. دخترک کنج اتاق.

صورتش زرد." و".چشمش بسته.

باصدایی لرزان.ناله از عمق وجودش میکرد. من به سویش رفتم.

دستهایم لرزید.

نامه افتاد ز دستم.روی دستان ضعیفش. لحظه ای معجزه ای دیدم من.

که پس از لمس همان نامه تو. دخترک چشم خودش را وا کرد.

وبه آن نامه کمی خیره شد و باصدایی لرزان رو به من کرد و پر از خواهش شد خواست با تو بگویم این را.

که سراپا عشق است.

ودر آن دنیا هم.

همچنان شیفته دیدن دلدار خود است. نامه از دستانش به زمین افتاد و

نفسش بند شدو.

نم نمک چشم از این دنیا بست. من به چشمان خودم دیدم که.

دخترک لحظه جان دادن هم.

نام تو ورد زبانش بوده. و تو اما اینجا.فارغ از دلهره ها.

همچنان میگویی.

"ای که ازکوچه معشوقه ما میگذری؟؟؟!!!"


 

دست شاعرش درد نکنه.عجب شعر باحالی.!!!✋

 

 

گویند که هردرد و بلایی به جهان است

تقصیر نمایان شدن موی ن است

 

چون شال ن رفته عقب توی خیابان

وضعیت اقلیم چنین در نوسان است

 

کولاک به پا گشته به ایلام و سنندج

در حاشیه لوت ببین سیل روان است

 

عریان شده گیسوی زنی بر لب یک رود

این جرم و گنه موجب خشکیدن آن است

 

از لرزش اندام زنی بوده به یک رقص

گر زله در جهرم و رشت و همدان است

 

افتاده اگر آتش قهری به پلاسکو

چون موی ن در ملاء عام عیان است

 

یا جام شرابی شده نوشیده به یک بزم 

طوفان شن و ماسه به اهواز وزان است

 

یک خواب بدی دیده بزرگی که ز ساپورت

آتش ز دماوند به حال فَوَران است

 

گویی که خداوند فقط داخل ایران

آنهم فقط از پوشش زنها نگران است!


 

 

 

 


تا حالا شکار رفتی؟ من میرفتم ولی دیگه نمیرم!

 

آخرین باری که شکار رفتم شکارگوزن بود.

خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم.

بهش شلیک کردم، درست زدم به پاش.

وقتی بالای سرش رسیدم هنوزجون داشت. با چشماش داشت التماس می کرد.

نفس می کشید. زیباییش منو تسخیر کرده بود.

حس کردم که اون گوزن می تونه دوست خوبی واسم باشه.

میتونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسش درست کنم.

خوب که فکر کردم با خودم گفتم که اون گوزن واسه همیشه لنگ میزنه و وقتی منو ببینه یاد بلایی میفته که سرش آوردم.

از التماس چشماش فهمیدم بهترین لطفی که میتونم در حقش بکنم اینکه یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم.

تو هیچوقت نمیتونی با کسی که زخمیش کردی دوست باشی.

 

 


شــــب ها که خیره که میشوم به آسمــان

از خودم می پرسم: 

"واقعا من و مشکلاتــم کجای این دنیای به این بزرگی را گرفته ایم؟" 

شاید نقشه ای پشت اینکار بوده

که شب ها بزرگی دنیا بیشتر به چشم بیاید، تا همه بتوانند درک کننــد که آن مانع بزرگ در زندگی تک تکمان، واقعا چقــدر کوچک و ناچیز است! شاید نقشه ای در کار بوده، که بتوان هر چند وقت یکبار از روی زمین پــرواز کرد به دنیایی که برای هیچــکس نیست!

 سند ندارد

قولنامه ندارد

اجاره و رهن ندارد

سرزمینی برای همه

سرزمینی که هیچکس درش بزرگ نیست

مشکلاتش هم همینطور!

 سرزمینی که در هر جایی که باشی

درست بالای سرت است

صدایت میکند

شب ها ولی نوای دعوتش بلــندتر به گــوش میرسد

شب ها مــــیشود پــرواز کرد.

 


 

 

چه مدت بود خیره به من بود خدا میدانست

 نگاههای پر معنی اش داشت به سوالی گره میخورد که میترسیدم بپرسد و لال بمانم

پیش دستی کردم و پرسیدم

.اگه عاشق بشی چیکار میکنی؟ میری و به طرف مقابل میگی؟

خوب معلومه،نگم اون از کجا بودنه دوستش دارم؟تازه هرچی زودتر هم بهتر،میترسم یکی ازم بتش

و حرفش را با یک چشمک و لبخند زیبا معنی میدهد

.اگه یه روزی یه دختری که زیاد نمیشناسیش و باهاش در حد یکبار و یه سلام حرفیدی

.بیاد و بهت بگه دوستت داره و عاشقته،چیکار میکنی؟

یه نگاه عاقل اندر صفی بهم انداخت و پشت چشم نازک کرد و گفت:با خودم میگم این دختره مورد داره،*ه.ر،ز.ه* است

شکسته های دلم به یاد خاطره ایی غرق خون شد،سرم رو انداختم پایین و‌پرسیدم

پس یه دختر اگه عاشق بشه هرزه است؟

دل اون دل نیست؟

اون اگه به زبون بیاره هرزه میشه؟

تو به عشق اعتراف کنی میشی یه عاشق پاک؟ اون اعتراف کنه

پس انگیزه خدا از آفرینش زن چی بود؟

اینکه بدون دلش زندگی کنه؟

اینجوری که تو میگی بیشتر زنها میشن هرزه

اگه عاشق بشن و به زبون بیارن میشن هرزه

اگه به زبون نیارن مجبورن با یکی دیگه هم بستر بشن و بازم میشن هرزه

حالا کدوم هرزگی قابل توجیه؟

اینجا کی باعثش شد؟

شاید اون اعتراف کرده چون دیگه فرصتی برای عشق ورزیدن نداره،شاید فقط میخواسته .


خلاصه ای از کتاب "یخی که عاشق خورشید شد" اثر رضا موزونی :

 

 

 

زمستان تمام شده و بهار آمده بود !
تکه یخ کنار سنگ بزرگ جای خوبی برای خواب داشت 
از میان شاخه های درخت نوری را دید 
با خوشحالی به خورشید نگاه کرد و با صدای بلند گفت:سلام خورشید
من تا الان دوستی نداشته ام با من دوست می شوی? 
خورشید گفت:سلام اما
یخ با نگرانی گفت: اما چی?! 
خورشید گفت: "تو نباید به من نگاه کنی !
باور کن من دوست خوبی برای تو نیستم .
اگر من باشم تو نیستی ! می میری می فهمی ؟!
یخ گفت: چه فایده که زندگی کنی و کسی را دوست نداشته باشی! 
چه فایده که کسی را دوست داشته باشی ولی نگاهش نکنی .
روزها یخ به آفتاب نگاه کرد و کوچک و کوچک تر شد ،
یک روز خورشید بیدار شد و تکه یخ را ندید !
از جای یخ جوی کوچکی جاری شده بود
چند روز بعد در همان جا گلی زیبا به شکل خورشید رویید
هر جا که می رفت گل هم با او می چرخید و به او نگاه می کرد.

گل آفتابگردان هنوز عاشق خورشید است!


متاسفانه باید گاهی قبول کنیم
قشنگترین عکس هایمان را
در جاهایی؛
با کسانی گرفته ایم که دیگر هیچ نقشی در  زندگیمان ندارند؛
و حتی به ناگاه بابتِ تمامِ نامهری هایشان از انها دلسرد و گاهی هم متنفر هستیم.
که این افراد روزی عزیز ترین آدم هایِ زندگیمان بودند.
بهترین روزهایِ مان را ساخته اند
کنارشان خندیده ایم
گریه کرده ایم.
و در نهایت نامهربانی هایشان را باور نکرده ایم.
و چقدر سخت است که در مرور عکسهایمان؛
خاطره هایی که نه فراموش میشوند 
و نه تکرار؛
دوباره یادآوری شوند.
عکسهایی که آدمهایش
امروز دیگر در کنارمان نیستند که با خنده و سرخوشیِ هرچه تمام تر
خوشحالیمان را به رخِ دنیا بکشیم.
.


 

چنانچه دلت خواست که بی حساب گریه کنی

قسم بخور که فقط با نقاب گریه کنی

 

خزان ببار! بهاری شدن خطردارد

صلاح نیست که با اضطراب گریه کنی

 

شده ست حال تو را تا غریبه می پرسد

فقط سکوت کنی،در جواب گریه کنی

 

و عشق چیست ،به جز اینکه سالها هرشب

کنار بالش خود وقت خواب گریه کنی

 

دلت پر است که گاهی به روی بعضی ها

شبیه اسلحه ای ،یک خشاب گریه کنی

 

 

 


نبرد خیر و شر از قدیمی‌ترین دغدغه‌های انسانی است که به درون‌مایه‌ی داستان‌های زیادی در تاریخ ادبیات و سینما تبدیل شده است. در این نبردها قهرمان‌ها  در برابر ضدقهرمان‌ها که قدرت را در دست دارند، قد علم می‌کنند و برای نجات دنیا تلاش می‌کنند. علاوه بر داستان‌هایی با سبک و روایت واقعی، بسیار از داستان‌های دنیای فانتزی و تخیلی نیز در این ژانر آفریده شده‌اند. نویسندگان برجسته‌ای  آثار خارق‌العاده‌ای با درون مایه‌ی نبرد خیر و شر با تم فانتزی آفریده‌اند اما این‌بار ویکتوریا اویارد نویسنده‌ی جوان و پرشهامت آمریکایی، با تکیه برعلاقه‌‌اش به دنیای کتاب‌ها و فیلم‌های ابرقهرمانی؛ نبرد نیک و بد را در قالب خاکستری خون‌ها» و قرمز خون‌ها» به تصویر می‌کشد.

 

 

 

 

کتاب ملکه‌ی سرخ داستان دو نژاد متفاوت از انسان‌هاست. گروهی خون خاکستری دارند و گروهی خون قرمز. افرادی که خون خاکستری دارند از قدرت‌های ویژه و خارق‌العاده‌ای برخوردار هستند و بر خون‌ سرخ‌ها حکومت می‌کنند. خون قرمز‌ها افراد ضعیف و رعیت جامعه هستند که در قلمرو خون خاکستری‌ها زندگی می‌کنند.مر بارو Mare Barrow دختر نوجوان هفده ساله‌ای است که از جامعه خون قرمزهاست ولی قدرت استثنائی دارد. پادشاهی خون خاکسترها برای این‌که قدرت خاص یک خون قرمز دردسر ایجاد نکند تصمیم می‌گیرد مر بارو را نامزد یکی از پرنس‌ها کند، این دختر جوان در دنیایی پر از جنگ و نبرد درگیر داستان عشق پرنس‌ها می‌شود. در کنار رخ دادن این اتفاق‌ها در قصر خون خاکسترها مر باروتلاشی مخفیانه می‌کند، او به گروهی به نام گاردهای سرخ می‌پیوندد تا به آن‌ها کمک‌کند حکومت خون خاکستری‌ها را سرنگون کنند.  

این مجموعه چهارگانه توسط انتشارات کتابسرای تندیس ترجمه و انتشار یافته است

البته این مجموعه دارای دو نیم جلد به نام ها اواز ملکه و زخمهای پولادین هم هست که بیشتر معرفی برهی از شخصیتهای فرعی داستان هست و به داستان اصلی مرتبط نیست


نبرد خیر و شر از قدیمی‌ترین دغدغه‌های انسانی است که به درون‌مایه‌ی داستان‌های زیادی در تاریخ ادبیات و سینما تبدیل شده است. در این نبردها قهرمان‌ها  در برابر ضدقهرمان‌ها که قدرت را در دست دارند، قد علم می‌کنند و برای نجات دنیا تلاش می‌کنند. علاوه بر داستان‌هایی با سبک و روایت واقعی، بسیار از داستان‌های دنیای فانتزی و تخیلی نیز در این ژانر آفریده شده‌اند. نویسندگان برجسته‌ای  آثار خارق‌العاده‌ای با درون مایه‌ی نبرد خیر و شر با تم فانتزی آفریده‌اند اما این‌بار ویکتوریا اویارد نویسنده‌ی جوان و پرشهامت آمریکایی، با تکیه برعلاقه‌‌اش به دنیای کتاب‌ها و فیلم‌های ابرقهرمانی؛ نبرد نیک و بد را در قالب خاکستری خون‌ها» و قرمز خون‌ها» به تصویر می‌کشد.

 

 

 

 

کتاب ملکه‌ی سرخ داستان دو نژاد متفاوت از انسان‌هاست. گروهی خون خاکستری دارند و گروهی خون قرمز. افرادی که خون خاکستری دارند از قدرت‌های ویژه و خارق‌العاده‌ای برخوردار هستند و بر خون‌ سرخ‌ها حکومت می‌کنند. خون قرمز‌ها افراد ضعیف و رعیت جامعه هستند که در قلمرو خون خاکستری‌ها زندگی می‌کنند.مر بارو Mare Barrow دختر نوجوان هفده ساله‌ای است که از جامعه خون قرمزهاست ولی قدرت استثنائی دارد. پادشاهی خون خاکسترها برای این‌که قدرت خاص یک خون قرمز دردسر ایجاد نکند تصمیم می‌گیرد مر بارو را نامزد یکی از پرنس‌ها کند، این دختر جوان در دنیایی پر از جنگ و نبرد درگیر داستان عشق پرنس‌ها می‌شود. در کنار رخ دادن این اتفاق‌ها در قصر خون خاکسترها مر باروتلاشی مخفیانه می‌کند، او به گروهی به نام گاردهای سرخ می‌پیوندد تا به آن‌ها کمک‌کند حکومت خون خاکستری‌ها را سرنگون کنند.  

این مجموعه الهام گرفته از داستاهای بازی تاج و تخت، ارباب حلقه ها و.است

این مجموعه چهارگانه توسط انتشارات کتابسرای تندیس ترجمه و انتشار یافته است 

البته این مجموعه دارای دو نیم جلد به نام ها اواز ملکه و زخمهای پولادین هم هست که بیشتر معرفی برخی از شخصیتهای فرعی داستان هست و به داستان اصلی مرتبط نیست


 

 

 

می ترسم از آدم ها.

آدم هایی که دست می گذارند روی تنهایی ات، مجوزِ ورود می گیرند و تنهاترت می کنند.

آدم هایی که سایه می اندازند روی سرت و بی تفاوت، سایه سنگین می کنند.

آدم هایی که ساده می گیری بودنشان را و سخت می کنند گذرِ لحظه هایت را.

آدم هایی که کوهِ معرفت می شوی برایشان و آنها مدام  تو را می لرزانند با آتشفشانِ بی معرفتی هاشان.

آدم هایی که به هزار و یک خاطره، دلبستۀ شان می شوی

و آنها به یک اشاره، پاک می کنند همه گذشته ها را.

آدم هایی که شروع رابطه را عاشقانه و پایان رابطه را به فاجعه ختم می کنند.

آدم هایی که قرار بود برایت یک دوست خوب بمانند اما تاریخ مصرف زدند روی دوستی هاشان.

می ترسم از آدم ها

آدم هایی با جیب هایی پُر از نقاب

که برای هر بار سادگیِ دلت،

یکی را به صورت می زنند

ظاهرا خوشایندند

و همین بسیار می ترساند مرا.

 

همین هایی که  بیگناه ترین فرشته های زمین اند و آرام در گوش زمان زمزمه میکنند

آدمک 

خر نشوی گریه کنی

آدمک انچه تو را عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست 

بخند


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها